-
فرمولی برای زندگی مشترک
جمعه 13 اسفندماه سال 1389 18:12
دوست عزیزی باعث شد تا این فرمول رو برای مطالعه ی تمامی دوستانم در این پست بذارم تا ضمن خوندنش در باره ی اون تحقیق و تفکر کنند و شک نداشته باشند که من حقیر بعد از سالها سرک کشیدن در زندگی زناشویی دیگران و کسب تجارب بسیار به این فرمول دست یافتم . . . اگه در نگاه اول این فرمول رو نپسندید ، مهم نیست. مهم اینه که در باره ی...
-
دیوانگی در وب
چهارشنبه 11 اسفندماه سال 1389 20:43
امروز خوشم . . . خیلی خوش!! کبکم داره از کله ی سحر ، خروس میخونه ! موندم شاید دارم دیوونه میشم . . . نه پولی بهم رسیده ، نه پیغام جالبی نه امتیازی ، نه لبخندی ، نه آب خوشی که از گلوم پایین بره . . . . . . همینطوری الکی خوشم . . دلم میخواد یه کبوتر سفید خوشگل رو بگیرم و بچپونمش توی آفتابه و بعدش آفتابه رو پر آب کنم و...
-
عباس امیری
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 22:29
امروز عباس امیری در قطعه هنرمندان گورستات رشت ، برای همیشه آرمید . عباس بازیگر استثنایی و کم نظیری بود که میتواست در نقشهای مثبت و منفی بدرخشد و با صدای گیرا و نافذش تاثیرگذار باشد. از سال 1365 او را در صداوسیمای مرکز گیلان شناختم . . . در سلام کردن گوی سبقت می ربود و در معاشرت و همصحبتی ، ادب را چنان رعایت میکرد که...
-
حسرت این روزها
یکشنبه 17 بهمنماه سال 1389 10:01
تو را نزدیک غروب در دشت دیدم . . آنجا که اسبی تنها در باد یال اش را افشانده بود و به آسمان غروب می نگریست! تو را در مه دیدم که به سکوت گوش میدادی و به درختی تنها تکیه داده بودی! تو را در زورقی دیدم که بی هیچ شتابی از ساحل دور میشد و تو میرفتی تا در دوردستها با موج و آسمان و پرندگان خسته ی دریایی ، ملاقات کنی! تو را در...
-
تفریح سالم
دوشنبه 11 بهمنماه سال 1389 22:09
حسن بچه پولدار بود و بیکار .... هر روز یکی میومد و پولی بهش میداد و میرفت! مثلا 15 سال پیش بطور متوسط ماهیانه بالای 10 میلیون درآمد داشت !!! چند تا مغازه و خونه و دفتر تجاری و کارگاه و اتوبوس و کامیون ، بهش ارث رسیده بود و با گرفتن کرایه و حق السهمی که از ماشینها عایدش میشد ، زندگی میکرد! اهل دود و اعتیاد و ورزش و این...
-
یک سوال قدیمی
چهارشنبه 6 بهمنماه سال 1389 19:47
مردها معمولا در باره همسر آینده خود حساس و سختگیرند و اصلا تمایل ندارند با دختری ازدواج کنند که قبلا با مرد و یا مردانی دیگر رابطه داشته است! چه بسیار دخترانی که دل به پسری می بندند و مدتها رفاقت میکنند و قرار ازدواج میگذارند و ناگهان به محض اینکه دختر از روی یکرنگی به درددل می نشیند و میگوید که پیش از این با کسی دیگر...
-
عجیب الخلقه
جمعه 1 بهمنماه سال 1389 16:30
ظاهرا روی دو پا راه میره و شبیه ما آدمهاست!! ولی خودش میگه جونوری هستم من که فقط خودم ، خودمو می شناسم!!؟ وقتی کارش یه جایی گیر میکنه و میخواد در بره و راحت باشه ، مثل یه سگ باوفا آرومه و هی دم تکون میده !!؟ موقعی که توی محل کسب و کارش باید حق کسی رو بده ، مثل یه اسب وحشی جفتک میندازه و سواری نمیده!!؟ وقتی سر سفره ی...
-
خریدهای روزانه
چهارشنبه 29 دیماه سال 1389 21:07
در مسیری که هر روز از آن عبور میکنیم ، مغازه هایی گشوده اند که اندوه می فروشند ... با رنگها و طرحها و اشکال مختلف ... با ظاهری زیبا و خواستنی که نمیتوانی به راحتی از کنارشان بگذری و چیزی نخری!! دهها بار تصمیم گرفتم مسیر دیگری را برگزینم و ازراهی دیگر بروم ...نشد! دهها بار خواستم از جلوی همین فروشگاههای اندوه ، دربست...
-
برای خود مینویسم
سهشنبه 28 دیماه سال 1389 15:20
اینک برای اولین بار در زندگی مشتاقم تا برای خود نامه ای بنویسم .... ساعتهاست که دارم با خویش کلنجار میروم تا از این کار منصرف شوم و قید چنین کاری را بزنم ... اما نمیشود!! شما را به خواندن این نامه ترغیب نمیکنم! ولی اگر خواندید ، مفادش را ازیاد ببرید و حتی الامکان آن را دو باره و سه باره نخوانید ... چون چیز دندان گیری...
-
با اجازه ...
شنبه 25 دیماه سال 1389 23:56
یکی ازاین شبها بهترین لباسم را بر تن خواهم کرد و تن ام را به خوشبوترین عطری که از تو هدیه گرفته ام ، معطر میکنم و صورتم را شش تیغه خواهم کرد و آرام و پاورچین به خوابت میآیم!! چنان نرم و لطیف به نوازشت دست خواهم برد که نوازشهایم را با نوازش نسیم اشتباه بگیری... و چنان در گوشت زمزمه خواهم کرد که احساس کنی در عالم خواب و...
-
مهریه ی معشوق
دوشنبه 20 دیماه سال 1389 21:42
اواسط آبان بود که با من قهر کردی و از من بریدی ... و از همان موقع آسمان نیز از رفاقت با من چشم پوشید و قهر کرد! نه بارانی نه ابر خاکستری و بارنده ای نه بارشی و نه امید بارانی ...... و مدتها گذشت تا من فهمیدم تو با آسمان پیوندهایی داشتی و من نمیدانستم! دلم میخواست منت کشی کنم و پا پیش بگذارم و آشتی کنم ... تا دوباره تو...
-
نادر
شنبه 18 دیماه سال 1389 13:53
نادر واقعا مرد با حال و نادری بود ... خالیهایی می بست جانانه که به عقل جن هم نمی رسید! قبل از دهه 50 خورشیدی گواهینامه ی پایه یک داشت و فکر میکرد که ازیه راننده پایه یک هر کاری بر میاد!! می گفت : وقتی از فرودگاه "جده " بلند شدیم و در راه تهران بودیم هواپیما همش تکون می خورد و وضعیت غیر عادی بود. یهو دیدم یکی...
-
دون ژوان
چهارشنبه 15 دیماه سال 1389 23:05
گهگاه به او سری میزنم و اگر فرصتی داشته باشد ، می نشینیم و از گذشته ها می گوییم و از همکلاسیهای دوره دبیرستان یادی میکنیم! کریم مغازه ی پرنده فروشی دارد ... مغازه ای که از پدرش به او رسیده و حالا کریم به عنوان تنها فرزند خانواده و بدون داشتن خواهر و برادر و وارث دیگر صاحب همه ی مایملک پدری ااست! در دوران دبیرستان کریم...
-
در فراق قصه ها
سهشنبه 14 دیماه سال 1389 15:22
شب از قصه تهی است ... شب ، دلش قصه میخواهد! حتی آسمان پر ستاره شب هنوز چشم به راه قصه گویان است! قحطی قصه آمده در این اوضاع و احوالی که سخت طاقت سوز و غدار است. . . و قصه گویان یا رفته اند و یا خفته اند و یا در گوشه ای محزون زانوی غم در آغوش دارند و لب فرو بسته اند! انسان همیشه دلش قصه خواسته و این نیاز را کسانی...
-
آتشی رو به خاموشی
سهشنبه 7 دیماه سال 1389 10:14
در پای کوهی بلند دریاچه ای آرام و زیبا ، خفته است و شب با آسمانی مهتابی و ستارگان بی شمارش مرا در آغوش می فشرد و از آرامشی بی انتها سرشارم میکند!! به شعله های آتشی که برافروخته ام خیره نگاه میکنم و به صدای گاه به گاه جغدهایی که بر فراز سرم در پروازند ، گوش می سپارم و از زندگی و از شب واز آسمانی که غرق در ستاره است ،...
-
قیصر
دوشنبه 6 دیماه سال 1389 09:44
از بچگی عادت کردم تا روی همه ی گربه های محله اسم بذارم و هنوز این عادت در من ترک نشده و حدس میزنم تا انتهای عمر براین منوال باشم!! حتی اگه تعداد گربه ها از صد تا هم بیشتر باشه ، این کار رو رها نخواهم کرد و در این مورد خیلی هم با جدیت و مطالعه عمل میکنم... یعنی اسم باید با ظاهر و یا خصوصیات درونی گربه مطابقت داشته باشه...