چاخان ۲

خوشامدگو زبان آور خالی بند

چاخان ۲

خوشامدگو زبان آور خالی بند

پهلوان

لطفا برای شنیدن فایل صوتی اینجا را کلیک کنید.


متن کامل فایل :

پریروز دیدمش ... در سایه ی کوتاه دیواری نشسته بود و با چشمهای نافذ و کوچیکش

به میدون محله ی ما نگاه می کرد .  سبیل بلند و کلفتش دیگه یه دست سفید شده

بود و چین و چروکهای صورتش نشون میداد خیلی وقته که هفتاد سالگی رو پشت سر

گذاشته . . . دوره ی بچگی چند بار توی حموم عمومی محله مون دیده بودمش!

روی تن اش خیلی خالکوبی داشت ... از تاج آریامهری و کله ی شیر گرفته تا "عشق

من مادر" و "امان از تنهایی" و نقشهایی از ماه و ستاره!؟

پهلوون حیدر توی محله ی ما خیلی محبوب بود ... توی روزگاری که تلویزیون تو هر

خونه ای نبود ، معرکه هاش خیلیها رو سرگرم می کرد .

همه کاری هم می کرد ... به جیپ امریکایی قاسم وحید طناب می بست و با دندون

ماشین رو چند متر می کشید ... سینی مسی رو تو یه چشم به هم زدن "جر" میداد

... و سنگ ده کیلویی رو تا چند متر توی هوا مینداخت و بعد میذاشت تا روی کتفش

فرود بیاد !!    پاتوقش قهوه خونه ی احمد درویش بود . . و من بارها دیده بودمش که

روی بزرگترین تخت قهوه خونه می نشست و دیزی و چند تا سنگک می خورد و گاهی

قلیون می کشید .     پهلوون تنها بود . . تنهای تنها !

بعد ها که تلویزیون فراگیر شد و دیگه جمعیت تماشاچی برای معرکه هاش کمتر بود

می رفت توی روستاها و اونجا معرکه می گرفت .... پریروز بعد از سالها دیدمش!

نمیدونم توی این مدت کجا بود ؟!   اما میدونم که چهره آشنایی توی محله نمیدید و

 کسی باهاش سلام علیک نمی کرد .

دستهاشو روی زانوهاش گذاشت و بلند شد و رفت به طرف یه قنادی بزرگ ! با حسرت

به قنادی نگاهی انداخت و با دستمال صورتش رو خشک کرد . . . نمیدونم عرقش رو

پاک کرد یا اشکهاش رو ؟؟   آخه تا همین چارده پونزده سال پیش قهوه خونه ی درویش

به راه بود .... قهوه خونه ای که الان شده بود قنادی!

پهلوون آروم از محله ی ما می رفت و من توی دلم به این فکر می کردم که احتمالا تا

آخر عمر دیگه نمی بینمش !

نظرات 9 + ارسال نظر
Somebody پنج‌شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:22 ق.ظ http://alienmind.blogsky.com

این مدل نوشته ها برام جالبن مخصوصن از زبان یک مرد.
خواهم خواند.
سلام.

سلام دوست عزیز ممنون

کوروش پنج‌شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:20 ب.ظ http://korosh7042.blogsky.com/

بارها فکر می کنم
آیا تلخ تر از خاطره هست؟
بخصوص دیدن برباد رفته ها
امید ها و آرزوها
گاه تخته سنگی در دل یک جنگل که روزی بر آن نشسته ای
یا درختی که در پایش با شاخه ای بازی کرده ای و با لکنت خواسته ای چیزی بگوئی
قنادی بهانه ای است برای گرگیری از خاطره ای

درود بر فرخ عزیزم

درود بر کوروش عزیزم
قنادی در این قصه به جای اینکه حلاوت و شیرینی را به یاد آرد نشانی از تلخی گزنده است

دیوانه ی متفکر پنج‌شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:22 ب.ظ http://www.prnsive-mad.blogfa.com

متن باحال و قشنگی بود که البت صداتم به قشنگیش کمک کرد !

چقدر تو بزرگواری و مهربون
ارادت دارم و سپاس

صادق پنج‌شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:33 ب.ظ

سلام توی محله ی ما یه پهلوونی داشتیم که اسمش رو نمیدونم.... یاد اون افتادم

سلام از ماست برادر

ویس جمعه 21 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:54 ق.ظ

خیلی دلم برایش گرفت.می گویند که داشتن خاطرات بهترین را ه شناسایی انسان از حیوان است.اما گاهی که فشار یاد ها سنگین و سیاه است ،فکر می کنم کاش خاطرات تلخ پاک میشد و این پهلوون یادش نمی اومد که قبلا چی بوده!

شیوه و سبک نثرتان دلچسب است.و انسان را می برد در آن فضا و مکان.

استوار باشید.

من هم بعد از نوشتن این قصه دلم برای حیدر خیلی سوخت
ویس عزیز ممنونم .

الهه جمعه 21 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:55 ق.ظ http://parcgah.blogfa.com

سلام الهه جان

شکیبا شنبه 22 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 05:23 ق.ظ http://kavirbienteha.blogsky.com

دلم گرفت...

همه چیز در گذر زمان تغییر میکنند یا از بین میرن..
این فقط خاطره هاست که میمونه..
اما گاهی بهتره خاطره ها هم از بین برن...
خب منم اگه میدم جایی که بهترین روزامو گذروندم حالا تغییر کرده و دیگه نیست اشکم در میومد

آغازی دیگر یکشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:06 ب.ظ http://start2.blogsky.com

فرق نمی کنه که پهلوان باشی یا یه آدم معمولی
به هر حال هر کسی خاطرات و گذشته های از دست رفته زیاد داره و این حسرت برای همه هست
ولی این داستانی که شما تعریف کرده بودید دقیقا فیلم بود.یعنی اینقدر قشنگ نوشته بودید که برای من مثل دیدن فیلم بود

خوشحالم که این نوشته تصاویری در ذهن شما حک کرد

ستوده دوشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:29 ب.ظ http://saba055.blogsky.com/

سلام فرخ عزیز.
چقدر غم انگیز بود .
گریه ام گرفت برای ادم هایی که با پیشرفت روزگار از یادها میروند .
یعنی ما هم روزی همینجور میشیم

سلام ... قربانت
آدمها از مد می افتند ... مثل لباس و ماشین و خونه و ...
خیلی سخته خودمون را تا انتها به روز نگه داریم ... خیلی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد