چاخان ۲

خوشامدگو زبان آور خالی بند

چاخان ۲

خوشامدگو زبان آور خالی بند

آرزو کن تا ...

آن روز که به هم پیوستیم و حدیث عشق آغاز شد ، زیبا بودم !

چشمانم می درخشید و دستانم جز در کنار تو نمی لرزید .....

در جانم ترانه و شعر و واژه های طربناک می جوشید و تو عاشق

همه ی اینها بودی و ساعتها در کنارم می نشستی و به تماشایم

مشغول میشدی و لذت می بردی!!

اما اکنون که زیباییهایم به زوال گراییده و دیگر دلت با من نیست ،

آرزو کن تا به صورت دیوی درآیم ... دیوی کریه المنظر و زشت تا

باور کنم که دیگر امیدی به وصل تو نیست .... آنگاه شیشه عمرم

را به دستانت خواهم سپرد تا هر گاه اراده کردی ، آن را بشکنی و

از تشویش دیدارم رهایی یابی !!

آری     تنها کافی ست که آرزو کنی تا از این پس به شمایل دیوی

درآیم .... تو همه ی آرزوهایت برآورده میشود .. و این را خود ، بهتر

از هر کسی میدانی !!

چه بگویم؟!!

عادت کرده ایم پرنده ای را به ضرب گلوله ای بکشیم و از زندگی ساقط کنیم و

در عوض همان پرنده را اگر بالش شکسته باشد ، پناه دهیم و از او مراقبت

کنیم و برایش مدتها وقت بگذاریم تا بهبود یابد !

عادت کرده ایم در مقام یک مدیر ، کارمندی را که سرطان گرفته و یا به مرگی

ناگهانی مرده ، به استخدام رسمی در آوریم .... در حالی که همان کارمند

بیچاره ، عمری را در حسرت استخدام سوخته است !

عادت کرده ایم زندگان را نادیده بگیریم و وقتی همانها از دنیا رفتند ، برایشان

مویه کنیم و اشک بریزیم و سیاه بپوشیم و بر مزارشان آنقدر بر سر و صورت

خویش بکوبیم تا از هوش برویم و ما را با سیلی و آب سرد به هوش آورند تا

بلکه در نهاد خود راضی شویم که نسبت به آن خدابیامرزها ادای دین کرده ایم!

عادت کرده ایم که قدر ندانیم و قدر نشناسیم ... و همه ی ندانم کاریهای خود

را بیندازیم به گردن دنیا و گرفتاریها و دردسرهای روزمره و اینگونه خویش را

رها کنیم و به آسودگی وجدان برسیم !

آنان را که قوی و سلامت اند ، دوست نمیداریم .  بیمارانی را که بدحال و در آستانه

مرگ قرار دارند ، بیشتر دوست داریم و مدام در اوقات استراحت شان موی دماغ

میشویم تا عیادت کنیم و حالی بپرسیم !

دیگر از این عادات زشت و عذاب آور خسته ام و به ستوه آمده ام ... دلم میخواهد

اگر روزی در بستر مرگ خوابیدم ، کسی به سراغم نیاید و کاری به کارم نداشته

باشد . . . من در محاصره این همه عادات زشت و نفرت انگیز کم آورده ام!!!؟

همه بخوانند

لطفا این یادداشت را با دقت بخوانید و به هر کسی که صلاح میدانید توصیه کنید

تا این مطلب را مطالعه نمایند . . . . با سپاس


چند سالی است که ایجاد رابطه ی مردان و زنان متاهل با اشخاص بیگانه رواج

یافته و به تدریج قباحت و زشتی این عمل از بین میرود و گاه کسانی در همین

فضای مجازی آن را منطقی و درست و گریزناپذیر جلوه میدهند!!!

برخی اتفاقات و یادداشتهایی که اخیرا در اینترنت مورد توجه ام قرار گرفت باعث

شد تا این متن را بنویسم و از دیدگاه خود واقعیاتی را با شما دوستان و مخاطبانم

در میان بگذارم !!

موضوع از این قرار است که انسان و جانوران برای خود حریمی قائلند و هر غریبه ای

که بخواهد به حریم شان وارد شود مورد حمله و مواخذه قرار میگیرد.

زندگی خانوادگی بشر نیز از این قاعده مستثنی نبوده و نیست و خود بارها در صفحه

حوادث روزنامه ها خوانده اید که مثلا زنی با مردی بیگانه رابطه داشته و بعد با کمک

یکدیگر شوهر همان زن را به قتل میرسانند تا به هم برسند که البته در بیشتر موارد

ناکام مانده و سر از زندان در میآورند !!

زنان متاهل بدانند که وقتی یک مرد بر سر راهشان قرار میگیرد ، قبل از هر چیز به

داشتن رابطه ی جنسی فکر میکند و عواطف و احساس و عشق در بسیاری از مواقع

در منظور و اهدافشان جایی ندارد .    حتی در اکثر موارد مرد مجردی که با یک زن

متاهل ارتباط یافته ، در نزد دوستان و رفقای خویش ماجرا را برملا کرده و این را معمولا

به حساب خوش تیپی و زرنگی و جذابیت خود میگذارد و به همین مزخرفات می بالد!

دیری نمی گذرد که همان زن بیچاره که از روی هوس و یا هر علت دیگری به دام آن

مرد مجرد افتاده ، در نگاه مردهای دیگری که حالا رازش را میدانند به هیبت یک هرجایی

و روسپی در میآید و این تازه بخشی از ماجراست !!

مردها و به خصوص جوانهای مجرد معمولا اینگونه اند و زنانی را که به آنها وابسته

میشوند ، با چنین روشهایی در مظان اتهامات بزرگ قرار میدهند !!

امروزه سریالهای تلویزیونی در شبکه هایی نظیر فارسی وان نیز در همین راستا کار

میکنند و اصرار دارند تا قید و بندها و پیوندهای اخلاقی در جامعه ما را تغییر دهند!!

قبول کنید که در عصر حاضر بسیاری از مردان ما که گوشت خوک هم نمیخورند ،

بی غیرت و بی تعصب شده اند و واقعا نمیدانند که همسرشان در اوقات بیکاری چه

می کند و به کجاها میرود؟

در شهر من پزشک حاذقی زندگی میکند که متخصص قلب و عروق است و تا دیروقت

به ویزیت کردن بیماران اشتغال دارد .... و همسر این پزشک با پسری جوان معاشرت

دارد و در جایی بطور اتفاقی از زبان همان پسر جوان شنیدم که : من زن دکتر فلانی

رو م ی ک ن م!!   آن جوان ابله و بی غیرت به خیال خود با کمترین هزینه بمب اتم

ساخته است . . . چون با افتخار و غرور از این عمل ننگین سخن می گفت و به

توانایی خویش می بالید !!

زنان به هر علتی ممکن است به دام چنان مردهایی در آیند و لذت ببرند .... اما

باید در نظر داشته باشند که غالبا همان مردها نه تنها عاشق و شیدا نیستند

بلکه در صددند تا لذت ببرند و آبرو بریزند و از همان زنان پولی را به چنگ آورند . . .

به نظر شما در چنین رابطه ای که یک طرف به خاطر سرخوردگی و نیازهای روحی

و جسمی به مردی پناه آورده و طرف مقابل به خاطر لذت جویی و تلکه کردن و

بی اعتبار ساختن زنی به میدان وارد شده ، توازن و تعادلی دیده میشود!؟؟؟

بداخلاقی و بی فرهنگی و اعتیاد و فقر و هر نوع بدی و زشتی در مردان ، شاید

در نگاه نخست دلیل موجهی باشد تا زنان به مردان بیگانه روی آورند . . . اما

عواقب و انجام چنین روابطی معمولا به فلاکت و بیچارگی می انجامد!!

زنانی که طلاق میگیرند و پس از آن بطور آزادانه به روسپیگری و فساد آلوده

میشوند ، از شهامت بیشتری برای ادامه زندگی برخوردارند!!!

چون حریمی به نام خانواده آنان را مقید نمیدارد تا بسوزند و بسازند . . . و من

همواره به این قبیل زنان به دیده احترام می نگرم !!

زنهایی که از خانه و درآمد شوهر خود بهره مندند و سپس پای مرد دیگری را به

همان حریم می گشایند ، چگونه میتوانند تا انتهای عمر در راحتی و آسودگی

به سر ببرند؟؟   ضمن اینکه این قبیل اعمال دقیقا مغایر با روند تکاملی در کائنات

است و تجربه های بسیار نشان میدهد که جهان ما خائنان را به شکلی عجیب

و حیرت انگیز کیفر میدهد .

از مکافات عمل غافل مشو                             گندم از گندم بروید ، جو ز جو

همه ی آنهایی که لغزیده اند و در گذشته به دامی در افتاده اند ، باید بدانند که

همواره امیدی برای بازگشت و اظهار ندامت هست !!

اگر گناهتان هنوز مخفی مانده و فاش نشده ، مطمئن باشید که خواست خداوند

چنین بوده است و شما میتوانید بازگشت موفقی داشته باشید!!

در هر دین و آیینی و در هر کشور و سرزمینی چنین اعمالی را زشت و ممنوع

میدانند و قوانین بسیاری هم برای مجازات وضع کرده اند .... کسانی که می پندارند

این مطلب فقط در اسلام و کشور ما رعایت میشود ، بسیار در اشتباهند و نمیدانند!

من مادرانی را می شناسم که اکنون در سنین 70 تا 80 سالگی خود هستند و اتفاقا

شوهرانی بد و بی مصرف داشته اند . . . اما ماندند و ساختند و به کودکان خویش

پرداختند و اینک همان کودکان که هر کدام به مقام و جایی رسیده اند ، چنان مادرانی

را در حد پرستش دوست میدارند !!

زندگی آن چیزی نیست که سینمای هالیوود و فارسی وان برای ما نمایش میدهند.

زندگی آن برداشت عاقلانه ای است که ما از تجارب و تعالیم عاقلان و خیرخواهان

به دست میاوریم و با همین داشته ها ، محکم قدم بر میداریم ... تا روزی در جایی و

درخلوتی به خود بگوییم : چقدر شرافتمندانه زیستم!!!

دودکش

عده ای از فرهیختگان و کسانی که اهل مطالعه و تحقیق بودند ، در جلسه ای

گرد هم آمدند تا از سخنان روان شناسی کارکشته و ماهر استفاده ببرند .

در آن جمع ، روان شناس از تازه شدن می گفت و سعی داشت تا مخاطبان را

تشویق کند که در همه حال به نوآوری دست بزنند و متفاوت باشند .

مردی که ظاهرا سبک مغز بود و سطحی نگر به نظر میرسید اجازه خواست تا

چیزی بگوید . . . او را به روی صحنه دعوت کردند تا مطلب خود را با حاضران در

میان گذارد و در باره تازگی و متفاوت بودن چیری بگوید .

ایشان بدون اینکه اثری از دستپاچگی و اضطراب در رفتار و کلامش  حس شود

میکروفون را به دست گرفت و چنین گفت: همه ی سوراخهای دنیا برای این

ساخته شده اند که چیزی در آنها وارد و یا از آنها خارج شود . . . و من با توجه

به همین واقعیت ، سالها گشتم و تحقیق کردم و وقت گذاشتم تا خود در میان

این همه سوراخ که اعمالی تکراری دارند ، سوراخی باشم یگانه و بی نظیر!!

سرانجام پس از مدتها اندیشه و تفکر ، تصمیم گرفتم تا دودکش باشم.. . .

سوراخی که فقط ساخته شده تا چیزی از آن خارج شود . اکنون در این جمع

از دوستان خواهش میکنم که اگر میخواهند متفاوت باشند ، به حرفهایم دقت

کرده و این موضوع دودکش را فراموش نفرمایند .

تقریبا همه به خنده افتادند و مجلس سخنرانی متشنج شد . . . یکی از افراد

نیز برخاست و خطاب به روان شناس گفت : یعنی همه ی ما پول دادیم که بیاییم

تا شیوه ی دودکش شدن را یاد بگیریم؟؟ آن وقت با صورتی سیاه و کثیف زندگی

کنیم؟       روان شناس که مرد قابلی بود جواب داد: برای متفاوت بودن باید

زحمت کشید و سختی دید ... اتفاقا دودکش شدن هم شهامت و هم اراده میخواهد

و از هر کسی بر نمیاید .      مجلس به پایان آمد و عده ای در خیابان همان مرد

دودکش را دیدند که سوار بر پیکان قراضه ای دارد میرود .... از ماشینش دود سیاهی

بیرون میزد و اگزوزش غرش مهیبی داشت .  ضمن آنکه سیگاری بر لب گذاشته بود و

با پکهایی عمیق داخل اتاق ماشین را پر از دود کرده بود .



حالا من موندم که بین اون جلسه و این مرد (دودکش) و اون پیکان داغون و متفاوت

بودن و سخنرانی مرد روان شناس و موفقیتهایی که در زندگی ازش دم میزنند چه

ارتباطاتی وجود داره ؟؟  شاید هم اصلا ارتباطی با هم ندارند و وسیله ای شده

برای کسب درآمد و بازار گرمی و سرکار گذاشتن ملت !!؟؟

سلامی دوباره

ساعاتی پیش از کوه سرازیر شدم و به سوی تو بازگشتم . هنوز تنم بوی پرنده و

بهار میدهد و در چشمهایم سرسبزی درختانی میدرخشد که زودتر از بقیه ی گیاهان

از خواب زمستانی رها شده اند !

هنوز در گوشهایم ترانه های بلبل زمزمه میشود و هنوز پاهایم از بس که در فراز و

نشیبها دویده اند ، درد میکند!     آری به سوی تو آمدم که شاید در این روزها

بهار را آنطور که شایسته بود ، ندیدی!

فقط این را بدان که در یادم بودی و در خلوت و تنهاییهایم با تو سخن می گفتم.

در این روزهای اخیر بارها در مه گم شدم تا خود را دوباره بیابم . . . و گاه شیهه

اسبی تنها که افسارش را به درختی بسته بودند ، سکوتم را می شکست و

به یادم میآورد که این بهشت را پایانی خواهد بود!

راستش در بازگشت دلم گرفت ... و می هراسیدم از دیدن دوباره ی ماشینها و

راه بندانها و هیاهویی که در شهرها جاریست .  اما باور کن که یاد تو و شوق

دیدارت مرا تسلا میداد و امیدم می بخشید که از کوه سرازیر شوم و به سویت

باز آیم . اکنون با قلبی مشتاق و پاهایی خسته و گوشهایی سرشار از ترانه و

چشمانی به سبزی برگهای جوان به تو میگویم که ما هنوز معجزه ی فصلها را

آنگونه که باید ، درک نکرده ایم . . . همواره کوهها و دامنه ها و دره ها در تنهایی

اسرارآمیز خود زندگی میکنند و ما هر وقت که به سراغشان میرویم ، چیزی جز

پلاستیک و زباله و آشوب و صداهای گوشخراش ، برایشان هدیه ای نمی بریم .

بدین ترتیب عمر می گذرد و فصلها میروند و میایند و ما در کوچه های روزمرگی

تردد می کنیم و بی آنکه بدانیم ، از روزهای درک و ادراک فاصله میگیریم!

. . . . اینک چه زود دلم برای تنهایی اسرارآمیز کوهستان تنگ شده !؟؟ 

اما اعتراف میکنم که از تو دور افتادن و تو را ندیدن نیز از عهده ام برنمیاید . . .

سلام دوباره ام را پذیرا باش