چاخان ۲

خوشامدگو زبان آور خالی بند

چاخان ۲

خوشامدگو زبان آور خالی بند

حسرت این روزها

تو را نزدیک غروب در دشت دیدم . . آنجا که اسبی تنها در باد یال اش را افشانده

بود و به آسمان غروب می نگریست!

تو را در مه دیدم که به سکوت گوش میدادی و به درختی تنها تکیه داده بودی!

تو را در زورقی دیدم که بی هیچ شتابی از ساحل دور میشد و تو میرفتی تا در

دوردستها با موج و آسمان و پرندگان خسته ی دریایی ، ملاقات کنی!

تو را در باران دیدم که تنها و خیس و آرام از کنار درختان می گذشتی و آنگاه تمام

خاطراتت در خیالم عبور میکرد و تو نمی دانستی!

تو را در خواب دیدم که هر دم به تاریکی فرو میروی و هر بار نوری از نو چهره ات

را روشن میسازد و من غمی جانکاه را در چشمهایت ملاقات میکردم و تو هیچ

نمی گفتی و سکوت رنج آورت را بر سرم آوار میکردی . . تا بهراسم و از خواب

برخیزم !!

تو را در جاده های خاموش و تنها دیدم که هر دفعه دقایقی طولانی در انتظار

می ماندی تا وسیله ای از گرد راه برسد و سوارش شوی . . و نمیرسید آن که

می توانست خستگی هایت را بزداید و به مقصد برساند تو را !

تو را در کوه    تو را در باد    تو را در راه    تو را در دشت    تو را در کرانه ها

تو را در دامنه ها     تو را در جنگل     تو را در علفزار    تو را در آستانه افق

تو را در بامداد     تو را در سپیده دمان     تو را در غروب و شبها

تو را در بارش ستاره ها      تو را در آفتاب و در مهتاب . . . تو را هر بار دیدم

و هماره به خستگیها و تنهایی ات حسرت بردم .

اینک سالها گذشته و به خستگیهایت حسرت می برم . . تو توانستی در

این دنیا از راهها بگذری و مسیرها را طی کنی و خسته شوی . . . .

و من اکنون سالهاست که دلم لک زده برای خستگی و خوابی عمیق . . .

آری من مدتهاست که دلم پر میکشد برای رفتن و خسته شدن. . کمکم کن

تا چون تو راه بیفتم و مسیرها را بپیمایم و خسته شوم!!

باور کن  این روزها سخت است که بتوانی جسم خویش را خسته کنی .

تفریح سالم

حسن بچه پولدار بود و بیکار .... هر روز یکی میومد و پولی بهش میداد و میرفت!

مثلا 15 سال پیش بطور متوسط ماهیانه بالای 10 میلیون درآمد داشت !!!

چند تا مغازه و خونه و دفتر تجاری و کارگاه و اتوبوس و کامیون ، بهش ارث رسیده

بود و با گرفتن کرایه و حق السهمی که از ماشینها عایدش میشد ، زندگی میکرد!

اهل دود و اعتیاد و ورزش و این حرفها نبود و در عوض یه تفریح سالم داشت که

زندگیش رو زیبا میکرد ... تفریحش هم این بود که هر سال یه زن میگرفت !!؟؟

دوست شدن با خانومها و معاشقه های پیش از ازدواج و خواستگاری و بله برون و

مراسم عقد و عروسی و انتخاب خونه و ماه عسل و ... حداقل یک سال سرش رو

گرم میکرد و براش خوشایند بود!!

مهریه ی هر زنی هم بیشتر از 12 تا سکه بهار آزادی نبود .. به نیت دوازده امام

12 تا سکه مهرشون میکرد و معمولا اونها هم پیش خودشون فکر میکردند که

بالاخره شوهر پولداری نصیبشون شده و بعدها خرش میکنند و بیشتر ازاینها

گیرشون میآد.    اما حسن بعد از یک سال بنای ناسازگاری رو میذاشت و اینقدر

بامبول در میآورد تا طرف خودش تقاضای طلاق میداد !!!

ناگفته نماند که دو تا وکیل زبل و همه فن حریف هم داشت که خیلی به دردش

میخوردند ....  خود حسن آقا هم به اونها وکالت میداد و مخفی میشد و زنها که

میدیدند حسن دیگه براشون به درد نمیخوره و شوهربشو نیست ؛ تن به طلاق

میدادند .   غافل از اینکه در همون موقع حسن جون داره توی جزیره کیش با یکی

دیگه از آینده و ازدواج و عشق و عاشقی و دلدادگی حرف میزنه!!

شاید براتون جالب باشه که بدونید الان حسن داره چی کار میکنه؟؟؟  الان دقیقا

چهار ساله که حسن با یه خانوم زندگی میکنه و اصلا هم به فکر طلاق و جدایی

نیست ... خود وکلای حسن در تعجب اند که چرا حسن دنبال یکی دیگه نمیره؟!!

منم داشتم از فضولی منفجر میشدم و همش دنبال این بودم تا آمار حسن رو بگیرم

و سر از کارش در بیارم !!    پریروز متوجه شدم که حسن به این زنش که شاید

هفدهمی و یا هیجدهمی باشه ، حسابی دل داده!!!؟

باورم نشد وقتی فهمیدم که دو تا خونه توی فرمانیه و نیاوران به نامش زده و 

لحظه ای ازش جدا نمیشه .   تلفنی بهم گفت:نمیدونم در وجود این زن چیه که

منو وابسته کرده؟؟    جالبه که این خانومش ریخت و قیافه ای بسیار معمولی داره

و ظاهرا آدم عجیب غریبی نیست ... ولی توی وجودش مغناطیسی هست که

حسن رو مفتون کرده ... حالا اینو جایی نگین لطفا      حسن تصمیم داره تموم

دارو ندارش رو به نام این زن بکنه !!  میخواد بهش ثابت کنه که توی این دنیا چیزی

از اون مهمتر و بهتر نیست !!!    بهش گفتم : خره   شاید تو رو بذاره  و بره و بدبختت

کنه !      گفت : مهم نیست ! فقط میخوام بهش ثابت کنم که دوستش دارم!!

یک سوال قدیمی

مردها معمولا در باره همسر آینده خود حساس و سختگیرند و اصلا تمایل ندارند با دختری

ازدواج کنند که قبلا با مرد و یا مردانی دیگر رابطه داشته است!

چه بسیار دخترانی که دل به پسری می بندند و مدتها رفاقت میکنند و قرار ازدواج میگذارند

و ناگهان به محض اینکه دختر از روی یکرنگی به درددل می نشیند و میگوید که پیش از این

با کسی دیگر مرتبط بوده و به او دل بسته ، همه چیز به هم میریزد و پسر عاشق از

محبوبش دست می کشد و او را رها میکند!!؟

مردان در این مقوله سختگیر و متعصبند و غالبا اهل گذشت نیستند و علی الظاهر

نمیتوانند با زنی ازدواج کنند که قبلا طعم عشق مردی دیگر را چشیده باشد!

سالها پیش از بزرگی باتجربه و عاقل ، همین موضوع را پرسیدم و نظرش را جویا شدم ..

گفت : انسان و حیوانات و جانوران بسیاری همینطورند . به طور ذاتی و غریزی در باره

همسران شان واکنش نشان میدهند و معمولا نرها اجازه نمیدهند که مردی دیگر به حریم

ماده ها وارد شود ... مگر اینکه در مبارزه با نری که رییس خانواده است ، غالب شود و

به پیروزی برسد!        گفتم : کاملا درست فرمودید !!  اما مثلا یک شیر نر فاتح پس از فراری

دادن نر شکست خورده ، حاضر میشود با ماده های او جفت گیری کند ... اما انسان چنین

نیست!؟/   گفت : البته تفاوتهایی وجود دارد . اما به هر حال انسان به دلیل برخورداری از

عقل و درایت ذاتی خود نتیجه گیری میکند و بر اساس نتایج بدست آمده دست به عمل

میزند! ضمن اینکه باید توجه داشت که مردها از حیوانات نر خودخواهی بیشتری دارند و

حتی راضی نمیشوند با زنی پیمان ازدواج ببندند که قبلا با مردی دیگر ارتباط داشته است!

گفتم : بله    این خودخواهی مانع میشود !!   چون در گذشته و زمانی که زنان بدکاره

در محلات بدنام کاسبی میکردند ، گاه مردی پیدا میشد که دل به زنی روسپی می بست

و او را توبه میداد و عقد میکرد و به خانه اش میاورد و تا انتهای عمر با او در زیر یک سقف

زندگی میکرد!!      معمولا چنان مردانی آنقدر گذشت و حمیت داشته اند که بر خودخواهی

و تعصب ذاتی خویش فایق آیند و زنی را از منجلاب تباهی و فساد بیرون بکشند و او را

به همسری برگزینند!! 

اکنون من در شگفتم که چطور مردان جوان ما راضی نمیشوند حتی دختری را که مثلا شش

ماه با پسر دیگری دوست بوده ، به همسری برگزینند!!؟   دختری که به لحاظ عفت و حیا

اصلا با آن زنان بدکاره قابل مقایسه نیست!!

.... و این سوال سالها در ذهن و جان من ماندگار شده و آزارم میدهد ... براستی تا به حال

پاسخی برای این پرسش دشوار نیافته ام!!؟؟

عجیب الخلقه

ظاهرا روی دو پا راه میره و شبیه ما آدمهاست!!  ولی خودش میگه جونوری هستم من 

که فقط خودم ، خودمو می شناسم!!؟

وقتی کارش یه جایی گیر میکنه و میخواد در بره و راحت باشه ، مثل یه سگ باوفا آرومه

و هی دم تکون میده !!؟

موقعی که توی محل کسب و کارش  باید حق کسی رو بده ، مثل یه اسب وحشی

جفتک میندازه و سواری نمیده!!؟

وقتی سر سفره ی میزبان بشینه و غذای مفت گیرش بیاد ، عین گاو نشخوار میکنه و

همینطور می لمبونه و می لمبونه .. انگار نه انگار که میخوان سفره رو جمع کنند!!؟

اگه برای خودش خوراکی بخره و بیاره توی خونه ، معمولا مثل یه پلنگ حسود اونو ده جا

قایم میکنه تا مبادا دست کسی بهش برسه !!؟

موقعی که میره خونه ، مثل گرگ گرسنه میمونه .. کسی جرات نداره طرفش بره!!؟

وقتی هم که بخواد با یه ضعیفه رو هم بریزه و بلانسبت خرش کنه ، مثل یه گربه ی

سفید یا همون پرشین کت ، ناز و عشوه میآد!!؟

اگه یه وقت آب گیرش بیاد از یه دولفین هم بهتر شنا میکنه... البته اگه توی همون آب

بخواد به نون و نوایی برسه از یه کوسه هم درنده تره!!؟؟

در تیزبازی و فرصت طلبی مثل شاهین ، پرنده و چابکه !!؟

موقعی که باید مشتری رو توی تور بندازه ، از قناری هم خوش آوازتره و دل می بره!!؟

وقتی هم مشتری بخواد جنس بنجل رو براش پس بیاره ، مثل گراز چشمهاش ضعیف

و کوچیک میشه و خنگ و کودن به نظر میرسه!!؟

اگه همسایه و دوستی بخواد باهاش در یه زمینه ای مشورت کنه و راهنمایی بگیره

کاملا شبیه جغدی داناست که توی فیلمهای کارتونی عینک میزنه !!؟

وقتی یکی از چکهاش برگشت میخوره و می خوان جلبش کنند ، مثل اون گوسفندهایی

که راه نمیرن و باید به زور اونها رو روی دو تا دست ببری ، اذیت میکنه !!؟؟

توی جلسه ی خواستگاری پسرهاش مثل یه روباه ، ترفند و حیله و کلک سوار میکنه

تا مهریه و مخارج رو پایین بیاره!!؟

ولی توی جلسات خواستگاری و بله برون دخترهای زشت و ترشیده اش مثل خر پیری

میشه که رقت برانگیزه و دل آدمو کباب میکنه تا دومادها سر جهیزیه گیر ندن!!؟؟

.... سالها پیش که جوون بود و هنوز پدرسوخته بازیهاش اینقدر شکوفا نشده بود ،

بهش میگفتند : زرافه(شتر گاو پلنگ)    یعنی مثلا سه تا حیوون بود در یه جسم!!

اما الان دو تا اسم داره ... عده ای بهش میگن:موزه دارآباد!!!؟؟؟

عده ای هم بهش میگن: باغ وحش  ؟!!؟