آن روز که به هم پیوستیم و حدیث عشق آغاز شد ، زیبا بودم !
چشمانم می درخشید و دستانم جز در کنار تو نمی لرزید .....
در جانم ترانه و شعر و واژه های طربناک می جوشید و تو عاشق
همه ی اینها بودی و ساعتها در کنارم می نشستی و به تماشایم
مشغول میشدی و لذت می بردی!!
اما اکنون که زیباییهایم به زوال گراییده و دیگر دلت با من نیست ،
آرزو کن تا به صورت دیوی درآیم ... دیوی کریه المنظر و زشت تا
باور کنم که دیگر امیدی به وصل تو نیست .... آنگاه شیشه عمرم
را به دستانت خواهم سپرد تا هر گاه اراده کردی ، آن را بشکنی و
از تشویش دیدارم رهایی یابی !!
آری تنها کافی ست که آرزو کنی تا از این پس به شمایل دیوی
درآیم .... تو همه ی آرزوهایت برآورده میشود .. و این را خود ، بهتر
از هر کسی میدانی !!
عادت کرده ایم پرنده ای را به ضرب گلوله ای بکشیم و از زندگی ساقط کنیم و
در عوض همان پرنده را اگر بالش شکسته باشد ، پناه دهیم و از او مراقبت
کنیم و برایش مدتها وقت بگذاریم تا بهبود یابد !
عادت کرده ایم در مقام یک مدیر ، کارمندی را که سرطان گرفته و یا به مرگی
ناگهانی مرده ، به استخدام رسمی در آوریم .... در حالی که همان کارمند
بیچاره ، عمری را در حسرت استخدام سوخته است !
عادت کرده ایم زندگان را نادیده بگیریم و وقتی همانها از دنیا رفتند ، برایشان
مویه کنیم و اشک بریزیم و سیاه بپوشیم و بر مزارشان آنقدر بر سر و صورت
خویش بکوبیم تا از هوش برویم و ما را با سیلی و آب سرد به هوش آورند تا
بلکه در نهاد خود راضی شویم که نسبت به آن خدابیامرزها ادای دین کرده ایم!
عادت کرده ایم که قدر ندانیم و قدر نشناسیم ... و همه ی ندانم کاریهای خود
را بیندازیم به گردن دنیا و گرفتاریها و دردسرهای روزمره و اینگونه خویش را
رها کنیم و به آسودگی وجدان برسیم !
آنان را که قوی و سلامت اند ، دوست نمیداریم . بیمارانی را که بدحال و در آستانه
مرگ قرار دارند ، بیشتر دوست داریم و مدام در اوقات استراحت شان موی دماغ
میشویم تا عیادت کنیم و حالی بپرسیم !
دیگر از این عادات زشت و عذاب آور خسته ام و به ستوه آمده ام ... دلم میخواهد
اگر روزی در بستر مرگ خوابیدم ، کسی به سراغم نیاید و کاری به کارم نداشته
باشد . . . من در محاصره این همه عادات زشت و نفرت انگیز کم آورده ام!!!؟
لطفا این یادداشت را با دقت بخوانید و به هر کسی که صلاح میدانید توصیه کنید
تا این مطلب را مطالعه نمایند . . . . با سپاس
چند سالی است که ایجاد رابطه ی مردان و زنان متاهل با اشخاص بیگانه رواج
یافته و به تدریج قباحت و زشتی این عمل از بین میرود و گاه کسانی در همین
فضای مجازی آن را منطقی و درست و گریزناپذیر جلوه میدهند!!!
برخی اتفاقات و یادداشتهایی که اخیرا در اینترنت مورد توجه ام قرار گرفت باعث
شد تا این متن را بنویسم و از دیدگاه خود واقعیاتی را با شما دوستان و مخاطبانم
در میان بگذارم !!
موضوع از این قرار است که انسان و جانوران برای خود حریمی قائلند و هر غریبه ای
که بخواهد به حریم شان وارد شود مورد حمله و مواخذه قرار میگیرد.
زندگی خانوادگی بشر نیز از این قاعده مستثنی نبوده و نیست و خود بارها در صفحه
حوادث روزنامه ها خوانده اید که مثلا زنی با مردی بیگانه رابطه داشته و بعد با کمک
یکدیگر شوهر همان زن را به قتل میرسانند تا به هم برسند که البته در بیشتر موارد
ناکام مانده و سر از زندان در میآورند !!
زنان متاهل بدانند که وقتی یک مرد بر سر راهشان قرار میگیرد ، قبل از هر چیز به
داشتن رابطه ی جنسی فکر میکند و عواطف و احساس و عشق در بسیاری از مواقع
در منظور و اهدافشان جایی ندارد . حتی در اکثر موارد مرد مجردی که با یک زن
متاهل ارتباط یافته ، در نزد دوستان و رفقای خویش ماجرا را برملا کرده و این را معمولا
به حساب خوش تیپی و زرنگی و جذابیت خود میگذارد و به همین مزخرفات می بالد!
دیری نمی گذرد که همان زن بیچاره که از روی هوس و یا هر علت دیگری به دام آن
مرد مجرد افتاده ، در نگاه مردهای دیگری که حالا رازش را میدانند به هیبت یک هرجایی
و روسپی در میآید و این تازه بخشی از ماجراست !!
مردها و به خصوص جوانهای مجرد معمولا اینگونه اند و زنانی را که به آنها وابسته
میشوند ، با چنین روشهایی در مظان اتهامات بزرگ قرار میدهند !!
امروزه سریالهای تلویزیونی در شبکه هایی نظیر فارسی وان نیز در همین راستا کار
میکنند و اصرار دارند تا قید و بندها و پیوندهای اخلاقی در جامعه ما را تغییر دهند!!
قبول کنید که در عصر حاضر بسیاری از مردان ما که گوشت خوک هم نمیخورند ،
بی غیرت و بی تعصب شده اند و واقعا نمیدانند که همسرشان در اوقات بیکاری چه
می کند و به کجاها میرود؟
در شهر من پزشک حاذقی زندگی میکند که متخصص قلب و عروق است و تا دیروقت
به ویزیت کردن بیماران اشتغال دارد .... و همسر این پزشک با پسری جوان معاشرت
دارد و در جایی بطور اتفاقی از زبان همان پسر جوان شنیدم که : من زن دکتر فلانی
رو م ی ک ن م!! آن جوان ابله و بی غیرت به خیال خود با کمترین هزینه بمب اتم
ساخته است . . . چون با افتخار و غرور از این عمل ننگین سخن می گفت و به
توانایی خویش می بالید !!
زنان به هر علتی ممکن است به دام چنان مردهایی در آیند و لذت ببرند .... اما
باید در نظر داشته باشند که غالبا همان مردها نه تنها عاشق و شیدا نیستند
بلکه در صددند تا لذت ببرند و آبرو بریزند و از همان زنان پولی را به چنگ آورند . . .
به نظر شما در چنین رابطه ای که یک طرف به خاطر سرخوردگی و نیازهای روحی
و جسمی به مردی پناه آورده و طرف مقابل به خاطر لذت جویی و تلکه کردن و
بی اعتبار ساختن زنی به میدان وارد شده ، توازن و تعادلی دیده میشود!؟؟؟
بداخلاقی و بی فرهنگی و اعتیاد و فقر و هر نوع بدی و زشتی در مردان ، شاید
در نگاه نخست دلیل موجهی باشد تا زنان به مردان بیگانه روی آورند . . . اما
عواقب و انجام چنین روابطی معمولا به فلاکت و بیچارگی می انجامد!!
زنانی که طلاق میگیرند و پس از آن بطور آزادانه به روسپیگری و فساد آلوده
میشوند ، از شهامت بیشتری برای ادامه زندگی برخوردارند!!!
چون حریمی به نام خانواده آنان را مقید نمیدارد تا بسوزند و بسازند . . . و من
همواره به این قبیل زنان به دیده احترام می نگرم !!
زنهایی که از خانه و درآمد شوهر خود بهره مندند و سپس پای مرد دیگری را به
همان حریم می گشایند ، چگونه میتوانند تا انتهای عمر در راحتی و آسودگی
به سر ببرند؟؟ ضمن اینکه این قبیل اعمال دقیقا مغایر با روند تکاملی در کائنات
است و تجربه های بسیار نشان میدهد که جهان ما خائنان را به شکلی عجیب
و حیرت انگیز کیفر میدهد .
از مکافات عمل غافل مشو گندم از گندم بروید ، جو ز جو
همه ی آنهایی که لغزیده اند و در گذشته به دامی در افتاده اند ، باید بدانند که
همواره امیدی برای بازگشت و اظهار ندامت هست !!
اگر گناهتان هنوز مخفی مانده و فاش نشده ، مطمئن باشید که خواست خداوند
چنین بوده است و شما میتوانید بازگشت موفقی داشته باشید!!
در هر دین و آیینی و در هر کشور و سرزمینی چنین اعمالی را زشت و ممنوع
میدانند و قوانین بسیاری هم برای مجازات وضع کرده اند .... کسانی که می پندارند
این مطلب فقط در اسلام و کشور ما رعایت میشود ، بسیار در اشتباهند و نمیدانند!
من مادرانی را می شناسم که اکنون در سنین 70 تا 80 سالگی خود هستند و اتفاقا
شوهرانی بد و بی مصرف داشته اند . . . اما ماندند و ساختند و به کودکان خویش
پرداختند و اینک همان کودکان که هر کدام به مقام و جایی رسیده اند ، چنان مادرانی
را در حد پرستش دوست میدارند !!
زندگی آن چیزی نیست که سینمای هالیوود و فارسی وان برای ما نمایش میدهند.
زندگی آن برداشت عاقلانه ای است که ما از تجارب و تعالیم عاقلان و خیرخواهان
به دست میاوریم و با همین داشته ها ، محکم قدم بر میداریم ... تا روزی در جایی و
درخلوتی به خود بگوییم : چقدر شرافتمندانه زیستم!!!
عده ای از فرهیختگان و کسانی که اهل مطالعه و تحقیق بودند ، در جلسه ای
گرد هم آمدند تا از سخنان روان شناسی کارکشته و ماهر استفاده ببرند .
در آن جمع ، روان شناس از تازه شدن می گفت و سعی داشت تا مخاطبان را
تشویق کند که در همه حال به نوآوری دست بزنند و متفاوت باشند .
مردی که ظاهرا سبک مغز بود و سطحی نگر به نظر میرسید اجازه خواست تا
چیزی بگوید . . . او را به روی صحنه دعوت کردند تا مطلب خود را با حاضران در
میان گذارد و در باره تازگی و متفاوت بودن چیری بگوید .
ایشان بدون اینکه اثری از دستپاچگی و اضطراب در رفتار و کلامش حس شود
میکروفون را به دست گرفت و چنین گفت: همه ی سوراخهای دنیا برای این
ساخته شده اند که چیزی در آنها وارد و یا از آنها خارج شود . . . و من با توجه
به همین واقعیت ، سالها گشتم و تحقیق کردم و وقت گذاشتم تا خود در میان
این همه سوراخ که اعمالی تکراری دارند ، سوراخی باشم یگانه و بی نظیر!!
سرانجام پس از مدتها اندیشه و تفکر ، تصمیم گرفتم تا دودکش باشم.. . .
سوراخی که فقط ساخته شده تا چیزی از آن خارج شود . اکنون در این جمع
از دوستان خواهش میکنم که اگر میخواهند متفاوت باشند ، به حرفهایم دقت
کرده و این موضوع دودکش را فراموش نفرمایند .
تقریبا همه به خنده افتادند و مجلس سخنرانی متشنج شد . . . یکی از افراد
نیز برخاست و خطاب به روان شناس گفت : یعنی همه ی ما پول دادیم که بیاییم
تا شیوه ی دودکش شدن را یاد بگیریم؟؟ آن وقت با صورتی سیاه و کثیف زندگی
کنیم؟ روان شناس که مرد قابلی بود جواب داد: برای متفاوت بودن باید
زحمت کشید و سختی دید ... اتفاقا دودکش شدن هم شهامت و هم اراده میخواهد
و از هر کسی بر نمیاید . مجلس به پایان آمد و عده ای در خیابان همان مرد
دودکش را دیدند که سوار بر پیکان قراضه ای دارد میرود .... از ماشینش دود سیاهی
بیرون میزد و اگزوزش غرش مهیبی داشت . ضمن آنکه سیگاری بر لب گذاشته بود و
با پکهایی عمیق داخل اتاق ماشین را پر از دود کرده بود .
حالا من موندم که بین اون جلسه و این مرد (دودکش) و اون پیکان داغون و متفاوت
بودن و سخنرانی مرد روان شناس و موفقیتهایی که در زندگی ازش دم میزنند چه
ارتباطاتی وجود داره ؟؟ شاید هم اصلا ارتباطی با هم ندارند و وسیله ای شده
برای کسب درآمد و بازار گرمی و سرکار گذاشتن ملت !!؟؟
ساعاتی پیش از کوه سرازیر شدم و به سوی تو بازگشتم . هنوز تنم بوی پرنده و
بهار میدهد و در چشمهایم سرسبزی درختانی میدرخشد که زودتر از بقیه ی گیاهان
از خواب زمستانی رها شده اند !
هنوز در گوشهایم ترانه های بلبل زمزمه میشود و هنوز پاهایم از بس که در فراز و
نشیبها دویده اند ، درد میکند! آری به سوی تو آمدم که شاید در این روزها
بهار را آنطور که شایسته بود ، ندیدی!
فقط این را بدان که در یادم بودی و در خلوت و تنهاییهایم با تو سخن می گفتم.
در این روزهای اخیر بارها در مه گم شدم تا خود را دوباره بیابم . . . و گاه شیهه
اسبی تنها که افسارش را به درختی بسته بودند ، سکوتم را می شکست و
به یادم میآورد که این بهشت را پایانی خواهد بود!
راستش در بازگشت دلم گرفت ... و می هراسیدم از دیدن دوباره ی ماشینها و
راه بندانها و هیاهویی که در شهرها جاریست . اما باور کن که یاد تو و شوق
دیدارت مرا تسلا میداد و امیدم می بخشید که از کوه سرازیر شوم و به سویت
باز آیم . اکنون با قلبی مشتاق و پاهایی خسته و گوشهایی سرشار از ترانه و
چشمانی به سبزی برگهای جوان به تو میگویم که ما هنوز معجزه ی فصلها را
آنگونه که باید ، درک نکرده ایم . . . همواره کوهها و دامنه ها و دره ها در تنهایی
اسرارآمیز خود زندگی میکنند و ما هر وقت که به سراغشان میرویم ، چیزی جز
پلاستیک و زباله و آشوب و صداهای گوشخراش ، برایشان هدیه ای نمی بریم .
بدین ترتیب عمر می گذرد و فصلها میروند و میایند و ما در کوچه های روزمرگی
تردد می کنیم و بی آنکه بدانیم ، از روزهای درک و ادراک فاصله میگیریم!
. . . . اینک چه زود دلم برای تنهایی اسرارآمیز کوهستان تنگ شده !؟؟
اما اعتراف میکنم که از تو دور افتادن و تو را ندیدن نیز از عهده ام برنمیاید . . .
سلام دوباره ام را پذیرا باش