از بچگی عادت کردم تا روی همه ی گربه های محله اسم بذارم و هنوز این عادت در من
ترک نشده و حدس میزنم تا انتهای عمر براین منوال باشم!!
حتی اگه تعداد گربه ها از صد تا هم بیشتر باشه ، این کار رو رها نخواهم کرد و در این
مورد خیلی هم با جدیت و مطالعه عمل میکنم... یعنی اسم باید با ظاهر و یا خصوصیات
درونی گربه مطابقت داشته باشه و البته تکراری هم نباشه !
"پسرخاله" "چرکو" "نازی" "ملوس" "دم حنایی" "دم شکسته" و ..... ازجمله اسامی و
القابیه که گربه های محله رو به اونها مفتخر کردم و معمولا همسایه ها و رفقا هم از این
موضوع باخبرند و الان مدتهاست که براشون به شکل یه سوژه جالب و شاد دراومده!
اسم یکی از این گربه ها شده قیصر و برای خودش عوالمی داره!!
یه روزی قیصر یادآور فیلم قیصر بود برای من ...و همه ی گربه های محله رو لت و پار میکرد
و متاسفانه امروز با بالا رفتن سن و سال اون اقتدار سابق رو نداره... اما هنوز گربه های
نر و جوون با دیدنش میترسند و با احترام بهش نگاه میکنند و همین باعث شده تا من قیصر
رو در بین تموم گربه های محله بیشتر دوست داشته باشم!!
چند روز پیش که روی دیوار نشسته بود و داشت به شلوغکاری گنجشکها روی درخت گردوی
همسایه نگاه میکرد ، باهاش سر صحبت رو باز کردم و اون هم به پاس غذاهایی که توی این
چند ساله از من بهش رسیده ، تحویل گرفت و جوابهایی داد.
بهش گفتم: چه خبرتونه؟؟ این شبهای اخیر سر جفت گیری تموم همسایه ها رو بیخواب
کردین.... آخه چرا این کارها رو میکنید؟؟ یکی دو تا بچه میذارین روی دست گربه های
ماده و بعد شما آقایون میرین دنبال زندگی و اون بدبخت باید توی آشغالها بگرده و توی این
سرما و کوچه های ناامن اونقدر سگ دو بزنه تا بتونه شکم خودشو سیر کنه و قدری شیر از
پستونهاش در بیاد و ....
قیصر با ناراحتی حرفمو قطع کرد و گفت:ماده ها خودشون هم مرض دارند آخه ... هی قمیش
میان و هی اطوار میریزن و ما رو میکشونند دنبال خودشون!! کاریش نمیشه کرد!!
اگه میشد مثل شما میرفتیم وازکتومی میکردیم و یا اینکه میدادیم این ماده های پتیاره رو
لوله هاشون رو می بستند!!
خنده ام گرفت و چون دیدم قیصر اصلا شوخی موخی نداره ، لبهام رو ورچیدم و گفتم:خب
نمیشه با بقیه نرها تفاهم کنید که مثلا برای یک سال کاری به کار ماده ها نداشته باشید؟
قیصر ترش کرد و گفت: اگه ما توافق کنیم ، ماده ها ولمون نمیکنند! حالا جای شکرش باقیه
که ما گربه ها موبایل و تلفن و اینترنت نداریم! وگرنه این دریده های پررو که در عرض یه
ساعت با هشت تا نر جفت میخورن تموم کوچه رو به فساد میکشیدند!
قیصر سرش رو انداخت پایین و آهی کشید و من دلم براش سوخت و پرسیدم: چه آرزویی
داری قیصر خان؟؟ گفت:کاش مثل اجدادم توی اون دوره ها زندگی میکردم! توی خونه های
حیاط دار رفت و آمد میکردم و لب حوض آب میخوردم و دم ایوون توی آفتاب دراز میکشیدم و
صاحب خونه هم با غذاهای چرب و چیلی یه حالی بهمون میداد!
گفتم: چند سالته؟ با تاسف جواب داد:هفت سال! باورت میشه؟ ما میتونیم بین 15 تا
20 سال زندگی کنیم... اما بخاطر اینکه به آب دسترسی نداریم و همیشه تشنه ایم
عمرمون زیاد نیست و خیلی زود پیر وشکسته میشیم و ...فینیش!!
گفتم: چرا روی پوستت چند تا لکه ی سیاه مونده؟؟
نگاهش رو از من دزدید و چیزی نگفت و بلند شد و خمیازه ای کشید و به آرومی رفت!!
... نمی خواست پیش من اعتراف کنه که کتک خورده و لای آشغالها زدند لت و پارش کردند!
اما من میدونستم که قیصر الان چند وقتیه که بعضا کتک میخوره و اون نیرو و چابکی سابق
رو نداره!! خیلی دلم میخواست که بیارمش توی خونه و ازش مراقبت کنم... حتی یه بار
گربه ی پرشین همسایه رو بهش نشون دادم و گفتم بیا توی خونه ی ما و زندگی راحتی
داشته باش!! همون موقع ناراحت شد و گفت : تا حالا دست هیچ آدمیزادی منو لمس
نکرده ..خیال کردی من مثل اون بچه سوسول(پرشین کت) میام لای رختخوابت دراز
میکشم؟؟ نه داداش ما توی همین کوچه ها میلولیم و خیالی نیست!
همون روز فهمیدم که دیگه کسانی مثل مسعود کیمیایی هیچ وقت فیلمی نظیر قیصر
رو نمیسازند!!!؟