چاخان ۲

خوشامدگو زبان آور خالی بند

چاخان ۲

خوشامدگو زبان آور خالی بند

مکاشفه

مارکوپولو خیلی خوش شانس بود که به اینترنت دسترسی نداشت .

چون در عصر ما خیلیها از طریق اینترنت با هم آشنا میشن و مدتی

رو به چت و ایمیل  میگذرونند تا همدیگر رو کشف کنند .

اما مارکوپولو از اونجاییکه چنین امکانی در اختیارش نبود ، راه افتاد

و سوار کشتی شد و سرزمینهای تازه  رو پیدا کرد و اسمش در تاریخ

موندگار شد.   اکثر افرادی هم که در مکاشفه اینترنتی به سر میبرند

معمولا دوست و یا دوستانی رو که میبینند ، با اون چیزی که در خیال

و تصوراتشون بوده زمین تا آسمون فرق می کنه و حالشون گرفته میشه!

مطمئنم در باره دوستیها و اتفاقات اینترنتی میشه هزاران مقاله تحقیقاتی

نوشت و هزاران فیلم ساخت و هزاران جلد کتاب رو به رشته تحریر درآورد.

در این مکاشفه ها کلی شکست و اشک و اندوه و گاهی شادمانی نهفته

است . دوستیهای اینترنتی جذاب و گیرا و هیجان آوره ... و به خصوص در

اولین تماسها بسیار مهیج به نظر میرسه !

مخصوصا برای دخترها و پسرهایی که با هم از طریق اینترنت دوست میشن

و شاید در ارتباطات اول فکر میکنند که این نوع ارتباط میتونه مقدمه ی وصلت

و ازدواج باشه!!

متاسفانه اون وقتها که بنده مجرد بودم ، اینترنتی در بساط ما وجود نداشت و

مجبور بودیم مثل مارکو راه بیفتیم توی کوره راههای دریایی و زمینی و به

کشف کردن بپردازیم .    چقدر زیر بارون خیس شدیم!؟؟

چقدر توی کوچه ی سوژه ی مورد نظر توسط داداشهای غیرتی کتک خوردیم!

چقدر با پای پیاده این خیابونها رو متر کردیم ؟!  چقدر برای یه تلفن زدن از کیوسک

عمومی کمین زدیم تا خالی بشه و بپریم توش و بعد تازه میدیدیم که خرابه و کار

نمیکنه و دو زاری ما رو هم قورت میداد لامصب لکنته!؟؟

ولی هر چی که بود کشف میکردیم و اهل مکاشفه بودیم .. . . و معمولا وقتی

کشف میکردیم دیگه از دستش نمیدادیم !!

دارم میرم سفر ... سفری برای مکاشفه و کشف سرزمینها و سوژه های جدید!

قراره چند روز توی کوهستان پرسه بزنم ... بار آخر که رفتم ، به لانه ی یه جفت

عقاب دست پیدا کردم . . . البته فراری شدم و بابا  عقابه منو ولم نمیکرد!!

ولی باید رفت و کشف کرد ... باید  چند روزی از حصار اینترنت و آنترنت بیرون اومد

و به شیوه مارکو زد به دریا و کویر و صحرا .... از دهم تا سیزدهم نیستم و میدونم

که خوش میگذره .   شما هم سعی کنید گاهی اوقات دنیا رو بدون اینترنت ببینید!

قول میدم     قول میدم    هیچ اتفاقی نمی افته !

خاطره بهاری

دو سال پیش بود . . . یادته؟ بعد از ماهها دوری و قهر و جدایی و پشت سر گذاشتن

ماهها سردی ، با دمیدن بهار و رسیدن شکوفه ها اومدم تا عید رو بهونه کنم و

باز به وصل تو برسم !!   روی بسته ای که توش یه هدیه بود  بیتی از سعدی

نوشتم و همه ی امیدم به این بود که همون یه بیت ، کار صد تا هدیه رو بکنه!!

دو دوست قدر شناسند عهد صحبت را             که مدتی ببریدند و باز پیوستند

. . . اما تو مصنوعی بودی !  لبخندهات مصنوعی بود و دستهات که هنوز سوز

زمستون رو داشت !!  نشستم و بهت نگاه کردم ... به این امید که گرمی نگاهم

تو رو به وجد بیاره و سرمای بین ما از بین بره!!

ولی نگاهت مثل لبخندت تصنعی بود ... میدونستم که نمیخوای منو برنجونی!

میدونستم هنوز توی دلت یه جای کوچیک دارم ... میدونستم کسی جای منو

نگرفته !!  اما تو دیگه اون کسی نبودی که می شناختم !!

تبریک عید و شادباش نوروزی و سفره هفت سینی که در کنارمون بود تاثیری نبخشید

و من فهمیدم که دیگه فرصت زیادی ندارم و باید زحمت رو کم کنم !!

وقتی زنگ زدی آژانس بیاد و آهنگ رفتن کردم ، از بهار متنفر بودم! کاش توی همون

زمستان جدایی مون میموندم و دوباره نمیدیدمت!

بعد از یه خداحافظی سرد و یخ ، در حالیکه دلم میخواست یه بار دیگه دستت رو

بفشارم منصرف شدم و نشستم توی ماشین و بدون اینکه برای آخرین بار نگاهت

کنم ، دور شدم و رفتم .   راننده یه نوار کوچه بازاری گذاشته بود :

اومدی اما دیدم دست تو سرده               گفتی اون روزها دیگه برنمیگرده

نمیدونم جواد یساری بود یا عباس قادری ؟  من که هیچ وقت حوصله نوارهای

کوچه بازاری رو نداشتم ، اون موقع و توی ماشین برای اولین بار حس کردم که

چقدر با حالم تناسب داره .... راننده وقتی منو رسوند ، بهش گفتم با همین نوار

دوباره منو توی خیابونها بچرخون ... کمی تعجب کرد و بعد راه افتاد .

آدم خوبی بود حداقل منو چهار ساعت توی خیابونها بالا پایین برد و یه بار هم بنزین

زد . از اون روز به بعد دیگه سمفونی بتهوون گوش نمیکنم !  دیگه حوصله ی بنان

و شجریان رو ندارم ... شاید به خاطر تو که خوشت میومد به اونها گوش میدادم!

الان دیگه تو خط کوچه بازاری ام.  وصف حال من همون ترانه هاییه که تو بهشون

میگفتی درپیت!!   نمیدونم شاید من توی سایز تو نبودم !؟ ولی اینو میدونم که

من همیشه با مردم کوچه و بازار بیشتر خوش بودم و توی قهوه خونه های قدیمی

و در لابلای دود سیگار و قلیان بیشتر لذت می بردم !

فکر کنم معشوقی که بخواد عاشق رو به سلیقه خودش رنگ کنه ، آخرش همین

میشه دیگه !!        روزگارت خوش نازنین