اینجا یه قصه ی عاشقانه رو روایت کردم .... قصه ای که به
یه تراژدی شباهتهای زیادی داره !
آدمها عمری رو می گذرونند و هزار رقم گرفتاری و دردسر
رو پشت سر میذارن تا قصه بسازند .
ربابه هم توی جوونیهاش این قصه رو ساخته و از صحنه
کنار کشیده . اگه برای شنیدن تمایل داشتید اینجا رو
کلیک کنید .
سلام بر شما
من از قصه خیلی خوشم میاد وبا شنیدن این قصه کلی تصویر توی ذهنم ریخت. باز هم میام
سلام از ماست ... ممنونم
ببخشید من باز هم خیلی جاموندم برام تاخیر نزنید غیبت هم نزنید فعلا موجه بفرمائید تا بعد
سلام ... شرمنده نفرمایید
ارادت
خیلی وقت بود قصه نشنیده بودم
دلنشین و تلخ