چاخان ۲

خوشامدگو زبان آور خالی بند

چاخان ۲

خوشامدگو زبان آور خالی بند

شهوت خرید

در روزهای آخر اسفند شهوت خریدن و خرج کردن در جان ما تازه میشود و

تا به بهار نرسیم و سال تحویل نشود ، دست بر نمیداریم!!

درست مثل فصل جفت گیری سایر موجودات که آنان را بر می انگیزد و به

تکاپو می افتند و خود را به آب و آتش میزنند تا آن کنند که باید . . . .

از من دلگیر نشوید . زیرا در مثال مناقشه نیست و میدانید که من نیز از

هر منازعه و مناقشه ای خود را بر حذر میدارم .

این روزها تا پولی از جیب ما نرود ، خوش نمی گذرد ... و من در بازار و

خیابان همواره کسانی را می بینم که فقط میخواهند بخرند و بخرند و بخرند!

مهم نیست چه چیزی می خرند ؟؟ مهم این است که بخرند ... کاش فقط

همین آجیل و میوه و لباس بود ... اما قسم میخورم که خیلی چیزهای دیگر را

هم می خرند و دست بر نمیدارند .... بله   شهوت خریدن و خرج کردن در این

روزهای انتهایی سال ما را در بر گرفته و رهایمان نمیکند!


. . . چند سال قبل در روستایی بودم که عید باز آمد و مرا دچار آن همه زیبایی

کرد و در خود فرو برد .   پیش از تحویل سال زنها مشغول نظافت و خانه تکانی

بودند و مردها به کارهای بیشتری می پرداختند تا چند روز اول نوروز را تعطیل

کنند. . . گاه کسانی به شهر میرفتند و غروب باز می آمدند و معمولا پیراهن

و یا جورابی تازه با خود میآوردند ... مردها بیشتر به خرید کلاه جدید و یا

جلیقه متمایل بودند و زنها به یک پیراهن بسنده میکردند !!


حوالی ساعت نه یا ده صبح سال تحویل شد و من به ایوان خانه آمدم و در همان

نگاه اول کودکانی را دیدم که بازیگوشانه به سویی میدویدند.

احتمالا به خانه ی بزرگی از فامیل میرفتند تا عیدی بگیرند ... صدایشان کردم

تا بایستند و لحظه ای به ریخت و ظاهرشان خیره شوم و وراندازشان کنم!

اغلب لباسهای خود را شسته و تمیز کرده بودند ... اما دختران روسری تازه

بر سر داشتند و پسران جوراب نو که از زیر شلوارهای کوتاه شان نمایان بود و

البته همه ، کفشهای پلاستیکی تازه به پا داشتند . . و چون هوا بارانی بود و

زمین گل آلود ، آن گالشها بسیار کمکشان میکرد تا سر نخورند و در شیبها

برزمین نیفتند ..   لپ شان از سرما گل انداخته بود و نفس نفس میزدند !!

با چشمهای خویش به من میخندیدند و گاه آب دماغ خود را که  تا نزدیک

دهان پایین میامد ، بالا می کشیدند .   

هنگامی که باز میگشتند دوباره دیدمشان ... گالشها و لباس ها گلی شده

بود . زیرا در فراز و نشیبها بی ملاحظه میدویدند و معمولا میخواستند تا از

یکدیگر سبقت بگیرند .  هر یک در کنار شیر آب می ایستاد و خودش به

تمیز کردن لباس و کفشهایش می پرداخت . 

پدربزرگ به آنها نفری پانصد تومان عیدی داده  و همین شادیهایشان را چند

برابر کرده بود. . . . باور کنید که برایم آن سال و آن عید  سرشار از سادگی

و شادی و لبخند بود و همواره دلم میخواهد با مردم روستایی در دل کوه

سال تازه را بیاغازم .  اطمینان دارم که برخی از من ایراد خواهند گرفت . .

اما من فقط احساسم را ... و دیده هایم را شرح دادم!!

نظرات 23 + ارسال نظر
edy شنبه 21 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:31 ب.ظ http://www.emroozweb.com

112345678911110245210221سلاممممممممممممم دوست عزیز

رد می شدم گفتم به رسم ادب سلام و نظری داده باشم و خوشحال شدم از دیدارت

وب خوبی داری به منم سر بزن !

نظرتو هم بگی ممنون می شم

در ضمن اگر منو لینک کنید ممنون می شم

ممنون دوست عزیز خدمتتون میرسم.

Mohammad شنبه 21 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:31 ب.ظ http://www.MyPlay.blogfa.com

سلام
وبلاگت المثنی نداره !
اومدم بگم برو به آدرس زیر فقط ببین چه خبره
www.MyPlay.blogfa.com

سلام ... ارادت

کوروش(وبلاگ سخن کوروش) شنبه 21 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:17 ب.ظ http://korosh7042.blogsky.com

چه شهوت زیبائی


اگر برای پدر ومادر لبخند بر لب نمی نشاند و افسرده گی دارد
ولی برای بچه ها این غنچه های نو شکفته ی زندگی
خنده و شاد ی ارمغان دارد
سنتی است زیبا که همه با هم با توجه به افراط و تفریط
و لی لذتی است مانده گار و جاوید
نه برای ما تلخ کرده اند
برای همان غنچه ها

سلام ... فقط مراقب نیستیم که اینگونه خرج کردنها در برابر دیدگان کودکان
از آنان فردا چه خواهد ساخت؟ ممنون برادر

بانوی شرق یکشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:19 ق.ظ http://www.royavash.blogsky.com

یه جورایی انگار همه می خوان با نوشدن سال
همه چیز رو نوکنند
کاش کسی به فکر تعویض خودش بود
کاش کسی باشه که خودتکانی کنه...

خیلی قشنگ بود

مرسی بانو . . . از تو ممنونم ... کاش ما هم نو میشدیم .

الهه یکشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:25 ق.ظ http://www.elaheh.blogsky.com

جدی می گی ؟!
من اگه اونجا بودم و این صحنه ها رو دیده بودم می شد بدترین نوروز عمرم !!!
الانم حالم بد شد از تصورش که اونجا باشم . بعد سال تحویل شه و .....
تازه من عاشق خریدم در همه ی سال !!!
ولی خیلی هم می دونم چی دارم می خرم !!!
عاشق لباسای نو ام !!!
عاشق خرید واسه عیدم !!!

شما اگه اونجا بودی و در اون فضا زندگی میکردی
این چیزها رو نمیگفتی ... در ضمن شما داری توی رشت زندگی میکنی که یکی از شهرهای با فیس و افاده است .
اگه روزی از اینجا بری و مثلا در یزد زندگی کنی ُ تغییراتی در تو بوجود میاد .
منتها اگه بری ... که نمیری
مگه به زور ازدواج .... و جوانی غریب که تو را ببرد و در غربت ماندگارت کند .
دلم تنگ میشود برایت

ویس یکشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:43 ق.ظ http://lahzehayenab.blogsky.com

ارغوان،آسمان تو چه رنگ است امروز؟آفتابی است هوا،یا گرفته است هنوز؟من در این گوشه که از دنیا بیرون است،آسمانی بر سرم نیست.آنچه می بینم دیوار است.آه این سخت سیاه آن چنان نزدیک است که چو بر می کشم از سینه نفس ،نفسم را بر می گرداند.ارغوان،این چه رازیست که هر بار بهار با عزای دل ما می آید.که زمین هر سال از خون پرستوها رنگین است.ارغوان،پنجه خونین زمین،دامن صبح بگیر،وز سواران خرامنده خورشید بپرس،کی بر این دره غم می گذرند.ارغوان،بیرق گلگون بهار تو برافراشته باش....{هوشنگ ابتهاج}

سلام از اینکه بر من تابیدی و با واژه هایی از سایه عزیز
به دیدارم آمدی خرسندم!

مرضیه یکشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 08:33 ق.ظ

متن خیلی خوشگلی بود.... اون آب دماغ و لپای گلیشون منو کشته

از این شهوت خرید نگو که دلم از دست همه و بیشتر از همه از دست خودم خونه ه ه ه ه

سلام فکر بعد از عید هم باش ... بی پولی در انتظارته!

آرمان. یکشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:21 ق.ظ http://abdozdak.blogsky.com/

استاد! نرخ عیدی 500تومان خیلی قدیمی شده
الان پایه عیدی 5000تومان تا 50000 تومان در نوسان است
چقدر این بچه های امروزه پولکین
بهتر از ما پول را می شناسند و قدرش را کمتر میدانند
بقول دوستان مملکته داریم

بله میدونم . . . توی روستا بچه ها با ۵۰۰ تومن عشق میکنند .
حتی الان ... الان که در آستانه سال ۱۳۹۰ هستیم.

جودی آبوت یکشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:29 ق.ظ http://joudi-aabot.blogsky.com

وااااااااااااااااااای آره به خدا . اونا لطف عید رو می فهمن

سلام . .

حریرشیشه ای یکشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:00 ق.ظ http://harirestan.blogfa.com

سلام فرخ عزیز
من به جز خونه تکانی عید کلا با تمام مراسم ها و حتی خاله بازی های عید مخالفم
عید که میشه ماتم می گیرم که باز این مسخره بازیا شروع شد
به نظر من اگر کسی برام مهم باشه که در طول سال یکی دو باز شایدم بیشتر می بینمش
کسی رو هم که نخوام دیگه بی خیالش میشم اما عید مجبورم برم خونش
حالا نه من از اون خوشم میاد نه اون از من مجبوریم همدیگه رو تحمل کنیم تا عصرش یا فردا صبحش اون آدمه میاد بازدید منو پس بده به نظرم خیلی مسخره ست
در مورد لباس و خرید عید هم خوشبختانه خونه ما زیاد مرسوم نیست و هر کسی هر چی داره می پوشه حتی ممکنه یه لباس خیلی تکراری باشه اما وقتی شیک و تمیزه دلیل نداره عوض بشه
منتظرم که مخالفتت رو اعلام کنی

سلام بر شما
این دفعه مثل یک روح هستیم در دو جسم !!
صد در صد موافقم

pink یکشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 05:04 ب.ظ http://www.togetherlife.blogsky.com

اها یادم اومد هنوز چیزی نخریدم
اخه خیابونا خیلی شلوغه حوصله ندارم

بهتر که نرفتی . . هم جنگ اعصابه و هم ضرر مالی

پرنیان یکشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 05:29 ب.ظ http://fathebagh.blogsky.com

سلام
داستان بچه های روستا و سادگی و دل های بزرگشان...
اما نمی دانم من چرا اینقدر دلم کوچک شده که امسال بوی عید به مشامم نمی رسد! دروغ نگفته باشم خرید عیدم تا این لحظه یک جفت شمع صورتی رنگ بلند بوده ... همین! یادم می آید بچه که بودم پدرم اول اسفند هر سال بلیط می خرید که نوروز را به مسافرت برویم. چون اگر دیر می جنبید بلیط ها تمام می شد . بلیط های خریداری شده همیشه جای مشخصی داشت توی یک کمد طبقه ی دوم ! و من از همان روزهای اول اسفند هر روز باید یک بار بلیط خودم را بر می داشتم ، می خواندم و دوباره می گذاشتم سرجاش . دل توی دلم نبود برای مسافرت و اصلا خود هواپیما برایم یک سرگرمی شیرین بود. انگار که می خواستم بروم شهر بازی! اما این روزها چقدر همه چیز عوض شده حتی احساسات و شور و حال قشنگ گذشته ها!

سلام پدر که بود همه چیز خوب و زیبا بنظر میرسید .
اگه الان هم بودند باز بهتر بود ... خیلی

آغازی دیگر یکشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:18 ب.ظ http://start2.blogsky.com

دقیقا تمام این صحنه ها را که شما شرح دادید دیدم.با این تفاوت که بچه های اون روستا هر خوراکی که بهشون تعارف می شد را در یک کیسه پلاستیکی می ریختند و همراه خود می بردند و به من و عمو زاده هام که با تعجب نگاهشون می کردیم هم اصلا توجه نمی کردند.
شاید می دونستند که مثل امروزی حسرت سادگی زندگیشونو می خوریم

همینطوره اونها هم از این چیزها میگرفتند . . . یه سیب کوچولو و
کرم خورده براشون یه دنیا ارزش داشت

الهه دوشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:33 ق.ظ http://www.elaheh.blogsky.com

سلاااااااااااااااااام
وااای !
آقا فرخ . خدا نکنه من تو شهر دیگری باشم!
اه !
هرگز
من عاشق رشتم
از شوخیتونم بدم اومدا !!! یعنی چی جوانی غریب بیاد ببرتت . دلم واست تنگ می شه و ...

خدا نکنه
خدا کنه اگه کسی خواست منو جایی موندگار کنه یه وقت خدای نکرده !!!! رشتی باشه ممنون که دعا می کنی واسم
ولی نه شوخی کردما !!!
یه روزی منم شاید برم از اینجا
ولی مطمئن باش در هر صورت این بچه ها و توصیفاتتون حالم رو ...
باشه حتما خسته شدی از پر حرفیام !!!
می رم الان خب ...
بای

سلام دعا میکنم تا رشتی بمونی و از رشت نری !
مواظب خودت باش ...

شکیبا دوشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 03:09 ق.ظ http://kavirbienteha.blogsky.com

سلام بر شما
این روزهای سال با بقیه ی روزهای سال برای من هیچ تفاوتی نداره...من یادم نمیاد هیچ وقت خودم و به سلیقه ی خودم خرید عید کرده باشم هر سال مامان و بابام بدون حضور من برام خرید میکنند...
البته اینجوری بهتره چون واسه خرید رفتن من خسته میشم
خوش باشید

آدم تا وقتی بچه است پدر و مادر براش خرید میکنند . .
تو هم خوش باشی انشاالله

پفک نمکی مینو دوشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:28 ق.ظ http://www.samaneee.persianblog.ir

موافقم سادگی یه همچین جاهایی واقعا آدمو میبره به یه عالم دیگه و از این هیاهو و پلشتی های شهر دورت میکنه،،اینکه میبرتت به سمت اصل خودت،،ولی فقط واسه زنگ تفریح خوبه،نه واسه همیشه!!

سلام ... موافقم ! لطف کردی دوست عزیز

و زنان در من دوشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:35 ق.ظ http://www.hakimehzafari.blogsky.com

سلام فرخ خووووووبی
چرا کامنتام نیستشون ها!!؟
چرا بهم سر نمی زنی...ها؟
آخر شما هیچ قدیمی نمی شوید
مانند آرزوی خرید لباس عید...

سلام من شرمنده ام
خیلی خیلی محبت کردید

فریناز دوشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:46 ق.ظ http://delhayebarany.blogsky.com

سلام گرامی
بهار تو دل طبیعت...
آغازی از یک آغاز زیبا...

دلمون رو هوایی کردین
هوای سادگی و صداقت ها
هوای بی شیله پیلگی ها...

خیلی کوچیک بودم یادمه اولین عیدی که به یاد دارم و گرفتم ۵۰۰ تومن بود!
الان کمترینش ۵۰۰۰تومنه اما نمی دونم چرا مزه ی اون ۵۰۰ تومنو نداره دیگه برام....


عیب از منه یا قصد طرف؟!!!
تو فامیل ما چشم و هم چشمیه واسه عیدی دادن!!!

صداقت اون روزا رفته انگار

رفتین روستا به ما هم بگیین میایم باهاتون


زراستی خودمو معرفی نکردم
از خونه ی کورش عزیز و بانو وآرمان و پرنیان جون مزاحم شدم

ببخشید اگه سر زده سری زدیم

سلام شما رو میشناسم با اون عکس بچگیها که میای و به کوروش و پرنیان سر میزنی و کامنتهای مفصل براشون میذاری ... شما رو میشناسم و ارادت دارم .... هر وقت خواستم برم روستا خبر میدم تا شما هم با ما راهی بشین .... چشم
ممنونم که سر زدی ... صفای قدمت
اما اون عکسی که گذاشتی یعنی منو کشته .....

sadeh.forever دوشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:46 ق.ظ http://sadeh-forever.blogfa.com

سلام
خوب اینم یه جور شوروشوقه دیگه ...
دلگرمی های ساده

وای منم خیلی دلم میخواد
ولی من فقط یه بار روستا رفتم اونم عید نبوده
و اینقدر سرد بود جز یه بار از خونه بیرون نرفتیم
دلم میخواست برم تو خونه هاشون
آخه آشنای نابغه ی ما اونجا ویلا ساخته
خلاصه اینکه اونجا ها واقعا بوی عید میده واقعا بهارو حس میکنی ...
باید خیلی عالی باشه

سلام . . . باید بری و از نزدیک ببینی و لذت ببری . برای ما که شهرزده و داغونیم خیلی لازمه ... کاش یه روزی بری و یادم کنی !!

کیانا دوشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:57 ب.ظ http://www.semi-burntgeneration.blogsky.com

این سادگی بچه های روستا قابل ستایش. کاش میشد مدتی دور از شهر و آدماش بود
منم از این شهر شلوغ خسته شدم

درک میکنم کیانای عزیز درک میکنم

ناشناس دوشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:18 ب.ظ

دلم روستا خواست. فرخ عزیز دله خوش مهمه که اغلب این روزا یافت نمیشه. خیلی از این آدما که مرتب درحال خرید هستند و شهوت خرید کردن دارند اینجوری می خواهند ناراحتی و نگرانیشون رو فراموش کنند. یکی از اقوام ما هر وقت دپرس وناراحته میره بازار و خرید میکنه به قول خودش حالش اینجوری بهتر میشه. هرچند چند روز بعد با بی پولی دوباره حالش گرفته میشه.

سلام دلتگت بودم این روزها .. و میدونم که تو هم مشغولی دیگه!
اون فامیل تون هم خیلی باحاله !! سلام برسون بهش!!
ممنونم که اومدی واز حالت باخبر شدم ... گو اینکه میدونم حال خوبی نداری !!

شکیبا دوشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 08:02 ب.ظ http://kavirbienteha.blogsky.com

سلام
خب شاید من هنوز بچه هستم دیگه!

حتما همینطوره ...

ستوده چهارشنبه 25 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 06:50 ق.ظ

نمیدونم چرا منم از این همه زرق وبرق بدم میاد .
نه اینکه خرید را دوست ندارم نه دوست دارم اما در حد نیازم اگر بدانم که مثلا الان لباس نو دارم که میتونم بپوشمشون عمرا یک ریال برای لباس اضافه خرج کنم .
شاید بعضی ها صفت خساست را به این کار من نسبت دهند هر چند که همیشه هم همینطور بوده اما برای من اصلا مهم نیست که دیگران درباره من چه فکر میکنن من آنچه را درست بدانم انجام میدهم .
هر چند حاضرم برای کمک به دیگران 100هزار تومان یک جا بدهم اما برای خرج های بیخودی یک ریال هم نمیدهم ..
اشتباه است که مردم دم عید پول خود را خرج این جنس های بنجولی که تمام سال در مغازه ها خاک خورده میکنند اگر کسی قصد خرید دارد حداقل دوماه قبل از عید این کار را بکن که ارزش خردن داشته باشد .
اینم عقیده من است

عالی است عالی
مطمئنم شوهرتان به داشتن همسزی مثل شما افتخار میکند .
ارادت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد