اگر اندیشه ی تولید انواع سلاحهای مرگبار از مغز انسان نمی تراوید و
گلوله و تانک و مسلسلی در جهان ما نبود . . . . اگر حس جاه طلبی
و ثروت اندوزی و قدرت مداری در آدمیزاد نبود . . . . اگر انسانها جنس
مخالف نداشتند . . . . اگر غذای آدمی فقط حبوبات بود و کسی
نمی توانست تیهو و کبک و قرقاول و قو و غاز و اردک و انواع جانوران و
آبزیان را به دندان بکشد . . . . اگر قدرت معماری انسان به خانه های
معمولی ختم می شد و کاخها برافراشته نمی شد . . . . . . شاید این
همه اندوه و درد در جهان نبود !!
به این اندیشه های بی اساس فکر میکنم و گاه چنان دنیایی را در
برابر دیدگانم مجسم می سازم و می بینم که چقدر خوب می شد
این همه تنوع نبود و کار جهان و جهانیان در آرامش پیش می رفت .
به این "اگرها" که می اندیشم ، دلم می گیرد ... دلم ریش می شود!
و سپس یاد سخن حضرت مولانا می افتم که :در اگر نتوان نشست .
توصیه می کنم در بحبوحه ی دغدغه های بسیار ، گاهی به "اگرها"
بپردازید و تصور کنید که جهان در نبود زرق و برقهایش چقدر میتوانست
آرام و زیباتر باشد .
هیچ مخالفتی از سوی دوستان پذیرفتنی نخواهد بود