ظاهرا روی دو پا راه میره و شبیه ما آدمهاست!! ولی خودش میگه جونوری هستم من
که فقط خودم ، خودمو می شناسم!!؟
وقتی کارش یه جایی گیر میکنه و میخواد در بره و راحت باشه ، مثل یه سگ باوفا آرومه
و هی دم تکون میده !!؟
موقعی که توی محل کسب و کارش باید حق کسی رو بده ، مثل یه اسب وحشی
جفتک میندازه و سواری نمیده!!؟
وقتی سر سفره ی میزبان بشینه و غذای مفت گیرش بیاد ، عین گاو نشخوار میکنه و
همینطور می لمبونه و می لمبونه .. انگار نه انگار که میخوان سفره رو جمع کنند!!؟
اگه برای خودش خوراکی بخره و بیاره توی خونه ، معمولا مثل یه پلنگ حسود اونو ده جا
قایم میکنه تا مبادا دست کسی بهش برسه !!؟
موقعی که میره خونه ، مثل گرگ گرسنه میمونه .. کسی جرات نداره طرفش بره!!؟
وقتی هم که بخواد با یه ضعیفه رو هم بریزه و بلانسبت خرش کنه ، مثل یه گربه ی
سفید یا همون پرشین کت ، ناز و عشوه میآد!!؟
اگه یه وقت آب گیرش بیاد از یه دولفین هم بهتر شنا میکنه... البته اگه توی همون آب
بخواد به نون و نوایی برسه از یه کوسه هم درنده تره!!؟؟
در تیزبازی و فرصت طلبی مثل شاهین ، پرنده و چابکه !!؟
موقعی که باید مشتری رو توی تور بندازه ، از قناری هم خوش آوازتره و دل می بره!!؟
وقتی هم مشتری بخواد جنس بنجل رو براش پس بیاره ، مثل گراز چشمهاش ضعیف
و کوچیک میشه و خنگ و کودن به نظر میرسه!!؟
اگه همسایه و دوستی بخواد باهاش در یه زمینه ای مشورت کنه و راهنمایی بگیره
کاملا شبیه جغدی داناست که توی فیلمهای کارتونی عینک میزنه !!؟
وقتی یکی از چکهاش برگشت میخوره و می خوان جلبش کنند ، مثل اون گوسفندهایی
که راه نمیرن و باید به زور اونها رو روی دو تا دست ببری ، اذیت میکنه !!؟؟
توی جلسه ی خواستگاری پسرهاش مثل یه روباه ، ترفند و حیله و کلک سوار میکنه
تا مهریه و مخارج رو پایین بیاره!!؟
ولی توی جلسات خواستگاری و بله برون دخترهای زشت و ترشیده اش مثل خر پیری
میشه که رقت برانگیزه و دل آدمو کباب میکنه تا دومادها سر جهیزیه گیر ندن!!؟؟
.... سالها پیش که جوون بود و هنوز پدرسوخته بازیهاش اینقدر شکوفا نشده بود ،
بهش میگفتند : زرافه(شتر گاو پلنگ) یعنی مثلا سه تا حیوون بود در یه جسم!!
اما الان دو تا اسم داره ... عده ای بهش میگن:موزه دارآباد!!!؟؟؟
عده ای هم بهش میگن: باغ وحش ؟!!؟
چیزای دیگه هم بهش می گن که اینجا نمی شه گفت
ممنونم که حرمت این وب ناچیزم رو نگه میدارید
بیچاره...
بیچاره ما که باید دم خور باشیم با چنین موجودات عجیب
این روزا چقدر از این آدما اطراف ما زندگی می کنند.و همه ی ما کم و زیاد از آن ها ضربه خوردیم.نون به نرخ روز خورها.ولی دیدی چقدر حقیرند.آدم حالش به هم می خوره.ومن از این همه تیز بینی شما در حیرتم.
شرمنده نفرمایید بنده رو
همون یه اسم « آدم » کافیه و گویـــــــــــــا
سلام بچه محل... ارادت
هه هه :))
خیلی هامو بدتریم فرخ...
خودم و میگم!!
استغفرالله دور از جون من و ما
از اینکه سر ردید ممنون / مطلبتان را تا انتها خواندم وبا نظر بالایی موافقم البته دور از جون شما ایشون که خودش اقرار کرده ومن هم اقرار میکنم همیشه مرغ همسایه غازه/ به مطلب جدید من سری بزن و نظری بگذار/خدا حفظت کنه/
چاکریم داداش
عجب چیزیه خداییش
جناب فرخ سلام
کتاب کلیله و دمنه یادتون هست؟ مطلبی که نوشتید منو یاد آون کتاب انداخت که گاه به اجبار از روی اون به ما دیکته می گفتند که خیلی هم سخت بود. توصیفی که در این جا آورده اید بیشتر به مربوط به وحوشی است که در آن جا یاد شده اند!
بله ... از همون موقع بچگیها از کلیله و دمنه تنفر پیدا کرد و هیچ وقت هم سراغش نرفتم ... بجای اینکه بیان و نثرش رو قدری سبک کنند و بعد برامون املا بگن ُ همونطور با ادبیات قلمبه سلمبه ما رو مورد آزار قرار میدادن!! ممنون احسان عزیز
فرخ جان سلام


چه خوب که وبلاگ جدید رو راه انداختی ... ببخشید که دیر آمدیم اما یه دنیا مهر آوردیم پیشکش شما ...
خندیدم و آفرین گفتیم بر این نکته دانی شما ...
ارادت باور کن از دیروز مدام به فکرتون بودم!!
سایه عالی مستدام!
فرخ جان مسقیم بگو حاج آقا



من چقدر کاراکتر مرحوم تقی ظهوری رو دوست دارم
استاد فرخ! چه موجود دیدنی!؟
میشه ادرسش رو بدین برم یه عکس دو نفره باهاش بندازم یادگاری بزارم لبه طاقچه؟
برا قشنگی نمی خام. برای آینه عبرت میخام
آرمان عزیز هیچ وقت با کسی عکس ننداز که شخصیت ناجوری داره!
مثل یه لکه ی ننگ تا ابد آدمو رها نمیکنه!!
من موزه دارآباد رو بیشتر میپسندم
با ما قهری جان برادر ؟!
سلام عزیزم
من دوستدار و ارادتمندم خانوم قهر چیه؟؟
سلام
اونقدر حقارت توی وجودشون هست که کل زندگی رو برای مدتی برایمان به حقارت می کشونند. و بعد از اینکه صابونشون به تن من هم مالیده شد می شم پر از دلخوری و پر از ناامیدی و اون روزها دیگه تحمل خودم هم برام دشوار میشه. از درکشون عاجز می شم و دائما با خودم یک کلمه رو تکرار می کنم «چرا؟»
خیلی قشنگ آنالیزش کردی ، یه جاهائی برام کاملا محسوس بود. متاسفم برای این نوع تجربه ی تلخ.
یه وقتهائی از یه کسانی آدم رودست می خوره که تصورش هم محال بوده یک روزی!
سلا م همینطوره پرنیان عزیز
اگه یک نفر از این آدمهای عجیب الخلقه توی زندگی مون باشند
کلی بدبختی و خسارت و گرفتاری تولید میکنند.
متاسفانه در جامعه ما این افراد رو بنا به مصالحی تحویل میگیرند و همین کار رو خراب میکنه.
چقدر این جور افراد این روزا زیادشدند. البته فرخ عزیز گاهی هم خودمون این آدمها رو با رفتارمون بدعادت تر می کنیم.
این روزا که کمتر میام نت دلم برای شما و نوشته هاتون تنگ شده بود.
سلام ... وقتی نیستی دلم شور میزنه برات!!
وقتی که حتی با کلمه ای ظاهر میشی ُ آرامشی در من پدپد میاد!
مواظب خودت باش !!
کی هست این عتیقه ؟
بله ... زیرخاکی هستند ایشون!
اسمش برای هیچکس مهم نیست ...
توصیه میکنم برای شما هم اهمیتی نداشته باشه!!
خودمونو عشقه ... چاکرم نیکو جان
سلام فرخ جان
عکسی که ایمیل کردی بدستم رسید
از دیدنت خیلی خوشحال شدم
الآن دیگه میتونم از چهره ات یک تصویر ذهنی داشته باشم...
ممنونم که تقاضای این حقیر رو رد نکردی...
سرافراز و پاینده باشی برادر جان.
سلام فرخ جان
نمی دونم این رسم بد روزگار چیه که آدما هر چقدر سنشون میره بالاتر پلیدتر میشند
البته نه همشون اما اکثرا اینجوریند
به قولی جای اینکه از مرگ بترسند دنیا طلب تر میشیند و بعضی هم مثل این آقا چموش تر
دلیلش رو میگم ! معمولا وقتی شما در یه جایی موندگار میشی
رفته رفته بهش بیشتر عادت میکنی !!
برای همین دل کندن از منزل و سرزمین مادری سخته و واقعا جرات میخواد!
انسانها هم هر چه بیشتر در دنیا میمونند ُ بیشتر بهش وابسته میشن..
و جالب اینه که معمولا با بالا رفتن سن ُ داراییهاشون هم بیشتر میشه و این خود دلیل دیگریه برای خباثت !! خوش به حال اونها که سبکبالند!!