نادر واقعا مرد با حال و نادری بود ... خالیهایی می بست جانانه که به عقل جن هم
نمی رسید! قبل از دهه 50 خورشیدی گواهینامه ی پایه یک داشت و فکر
میکرد که ازیه راننده پایه یک هر کاری بر میاد!!
می گفت : وقتی از فرودگاه "جده " بلند شدیم و در راه تهران بودیم هواپیما همش
تکون می خورد و وضعیت غیر عادی بود. یهو دیدم یکی از مهماندارها با نگرانی و دلهره
از کابین خلبان دوید طرف من و با اضطراب و التماس ازم خواست که به فریادش برسم.
ازقرار معلوم خلبان مسموم شده بود و نمی تونست هواپیما رو هدایت کنه.... منم
رفتم توی کابین و به خلبان گفتم از جاش بلند بشه و بعد خودم نشستم پشت سکان
و مسافرها رو به سلامت توی مهرآباد پیاده کردم!!؟؟؟
می گفت: تو جوونیهام با دوستان شرط بندی میکردم و می رفتم توی قبرستانهای
کهنه و ترسناک تا صبح می خوابیدم و چلو کباب برنده می شدم؟!!؟؟؟
می گفت:دختر "اسدالله علم" وزیر دربار دوره ی آریامهری رو که داشت توی دریا غرق
میشد نجات داده و بعد از اینکه طرف رو از توی موجها گرفته و به ساحل آورده ،مچ
هر دو پا رو توی دستهای نیرومندش گرفته و بعد اونو دور سرش حسابی چرخونده
تا ریه هاش خالی بشه و اون وقت با یه تنفس مصنوعی اونو به هوش آورده و
"علم" دستهاش رو بوسیده و ازش خیلی تشکر کرده و بهش شماره داده و هر وقت
می خواسته حال یه دم کلفت رو بگیره ، به وزیر دربار زنگ میزده و بلافاصله یارو
کله پا میشده!!؟؟؟؟؟
.... بله !! خیلی چیزها می گفت و همیشه در هر دعوا و درگیری پیروز و سربلند
از میدون بیرون میومده!! خدا بیامرزتش که همیشه لبهامون رو به خنده و تبسمی
ولو کوچیک مهمون میکرد و اوقات فراغت مون یه جورایی پر میشد!!
یادمه چند سال قبل که از دنیا رفت ، خیلیها توی مراسم ترحیمش حاضر شدند!!
حتی اونهایی که باهاش ارتباط و رفت و آمدی نداشتند و مدتها از خودش و دروغهای
شاخدارش بی خبر بودند... توی حیاط مسجد از همونها سوال کردم که چطور شد
برای مجلس ختم حاج نادر اومدید؟؟
.... و همه با لبخند و نشاط یه خدابیامرزی براش حواله میکردند و میگفتند :
واسه خاطرات جالبی که ازش توی ذهن مون داریم... برای اون همه دروغهای با مزه
که هیچ ضرری رو متوجه کسی نمیکرد... واسه اینکه بازنشسته بود و اموراتش
به سختی می گذشت و تحت هیچ شرایطی آه و ناله راه نمینداخت و ننه من غریبم
در نمی آورد.... و دلایل مشابه دیگری که همش نشون میداد حاجی نادر به تمام
معنا یه آدم ضدافسردگی و ناراحتی بود و انگار با اون دروغهای بی ضررش فقط دنبال
این بود تا مردم رو بخندونه و حتی برای چند دقیقه اونها رو از بند غمها رهایی بده!!
راستی راستی یادش به خیر !! خدا رحمتش کنه!!
کاش همه ی دروغگوها مثل نادر بودند.او فقط کمی خود بزرگ بین بوده ،ولی کسانی که با دروغ هایشان ملتی را سر کار گذاشتندوهیچ قبحی در اینکار نمی بینند چی!!شب است و می گویند به به چه آفتاب تابانی.همه هم باید تایید کنند.//
دروغگو دشمن خداست ...
فرخ جان!!
شمام چه آدمای باحالی دارین :دی
گفتی خالی بند من و یاد یکی از دوستام انداختی...
اما واقعا همچین آدمایی راحت زندگی می کنن...
خدایش بیامرزد!!
بله خدایش رحمت کند!
سلام
صبح شما بخیر
خوبید ؟
یه سوال دلیل این چاخانا چیه ؟
سلام .... مرسی خوبم !!
دلیل رو شما بیندیشی پیدا میکنی
و مرسی زیبا خواندید
از اسم نادر خیلی بدم می یاد برای همین تا شروع کردم به خوندن بی خیال شدم (اسم پدر مهربونمه)
از شما بعیده ... اینقدر متعصب و کله شق نباشید لطفا!
این همه آدم متقلب ُ اسم ائمه و معصومین رو دارند .... آدم باید
نعوذبالله از معصومین فاصله بگیره ؟؟ همون شاه سابق!!
هم محمد بود و هم رضا... این چه حرفیه خانوم؟؟
سلام فرخ عزیز
این پست شما منو یاد یکی از همکاران قدیمی ام انداخت که البته ایشون یا تحصیلدار اداره بود یا آبدارچی. بستگی به نوع رفتارش داشت هر موقع خلافش کمتر می شد تحصیدار می شد!
از اون خلافهای درجه یک بود! اما لوطی...
اگه یه موقعی می دید من ساکت شدم و حرف نمی زنم می گفت بدخواه مدخواه داری فقط بسپارش به خودم تا یه کم خط خطیش کنم! یه بار دو ماه رفت بدون هیچ خبری اما چون با تمام خلافهاش همه دوستش داشتند رئیس خیلی به غیبتش گیر نداد وقتی اومد ازش سوال کردیم کجا بودی؟گفت هیچی بابا حبس بودم!!! و من که شاخهام از تعجب می خواست دربیاد در عین حال از برگشتنش خوشحال می شدم. اون هم می نشست و ماجراهاش رو با هیجان تعریف می کرد. هر کی ازش می پرسید خونه تون کجاست؟ می گفت تجریش. می گفتند کجای تجریش؟ می گفت میدان تجریش به طرف ولی عصر به میدان شاهپور که رسیدی مستقیم می ری تا برسی به جاده ساوه از اون جا هم شهرک اسلامشهر!!!
خلاصه آدم عجیبی بود اما در عین حال دریا دل!
یهو دلم براش تنگ شد.
با تمام خلاف کاریش ابعاد دیگر وجودش مهر بود و دست و دل بازی. امیدوارم هر جا که هست خوب باشه و زندگی سالمی رو دنبال کرده باشه ... بدون خلاف!
خیلی حرف زدم ... ببخشید!
سلام این آدمها همیشه باعث انبساط خاطر و تازگی هستند ...
من بدون چنین موردهایی بهم خوش نمیگذره .... فعلا یکی رو دارم که جوونه و توی این خالی بندیها آینده ی درخشانی هم داره....
دارم فعلا از محضرشون مستفیض میشم! برام الهام بخشه!
فرخ گیلانی عزیز ای کاش جریان کبوتر باز امده از سفر را هم می نوشتی واقعآ ادمهای مثل حاج نادر زندگی را با تمام گرفتاریهایشان به تمسخر میگیرند.جای این ادمها واقعآ خالی مانده مرام هم مرام دامهای قدیم خیلی با صفایی دایی فرخ.
سلام ... هر چی فکر میکنم ... می بینم خواهر زاده ای با نام نوید ندارم...
اما هر کی هستی حاجی رو خوب می شناسی.. بله کبوتر پرید و از خونه
حاجی رفت و دو سه روز پیداش نشد .... بعد از چند روز زنگ در رو زدند و حاجی رفت دم در و دید که کبوتره برگشته و داره با نوکش زنگ میزنه...
می خواست بگه چون کبوترش اصیل بوده ُ بعد از چند روز غیبت میخواست با اجازه ی من وارد خونه بشه و ..... یادش به خیر
سلام دوست من
راستش هیچ وقت نمی تونم با دروغ کنار بیام
و اصلا نمی تونم حس و حال این جور آدما رو بفهمم که دلیلشون برای دروغ چیه
اصلا نمی تونم به یه آدم دروغگو اعتماد کنم و حرفاش به دلم نمی شینه حتی اگر دروغ بی ضرر باشه
می دونی فرخ جان شاید فکر کنی زیادی سخت میگیرم اما امثال نادر خیلی زیاد شده
کسانی که اعتماد به نفس ندارند و با دروغ می خوان خودشونو بزرگ نشون بدند
خدا رحمت کنه نادر رو و امیدوارم خدا بزاره به حساب جهلش اما حتی در حد شوخیش هم به دلم نمیشینه
حاضرم حقیقت تلخ رو بشنوم اما دروغ شیرینو نمی تونم هضم کنم
و در آخر اینکه ممنونم ازت به خاطر این پست قشنگت تمام معضلات اجتماعی و به روز رو یادمون می اندازی
بدرود
بله حق باشماست اما افرادی مثل نادر در واقع خیالپردازند
مثل خانوم رولینگ که هری پاتر رو نوشته...
دروغگویی با خیالپردازی متفاوته ... منم خیلی اوقات خیال
می پردازم .... نکنه دارید به من طعنه میزنید؟
سوال چهار:
از چه چیز بیشتر متنفر هستی؟
از آدمای بی صداقت و دروغگو که میخوان خرشون رو ازروی پل رد کنند و
باعث بدبختی انسانهای مظلوم میشن
دوست داشتم نوشته هاتو
بیا انطرفها تا با هم تبادل لینک کنیمیه!!:))
حتما میام سراغتون ممنون
خدا رحمت کنه دوستتون را
خالی بند نبوده داستان پرداز خوبی بوده و نیتش خیر وشادی برای بقیه بوده
دوست که نبودیم ... بچه محل بگیم بهتره!
اون از پدر منم بزرگتر بود!
به تکرار اندیشیدیم

ولی پاسخ های بسیاری به ذهنمان رسید
پس در نتیجه :
ترجیح دادیم دگر بار نیندیشیم
حالا نمی خوای خودت بگی یه حرف دیگه است !
دلایل ۱ - خیال پردازی رو مثل همه دوست دارم
۲ - معمولا هر کدوم از قصه های دروغکی من پیامهایی داره که به
بخشی از فرهنگ ما و رفتارمون مربوط میشه....
۳ - دروغهای طنزآمیز هم برای انبساط خاطر و تفریح ماست!
.... حالا شما ببین قصه ی نادر چه پیامی داشته؟؟؟
اصلا بی خیال


شدم مثل بچه های لج باز !
میدونم باز میپرسم
فقط کم مونده بود تو اینجا ب شما گیر بدم
الهی که شفا پیدا کنم من
واسه دردام دوا پیدا کنم من
برم تا چرت و پرت بیشتری نگفتم
این حرف رو نزن.... من خودم فقط روی اعصاب دوستان راه میرم ...
اونقدر باهاشون شوخی میکنم که فراری میشن.. اما هنوز یه ساعت نگذشته دوباره بهم زنگ میزنند!!
شاید باورت نشه ... اما این یکی از حقایق زندگی منه ...
سلام عمو
گفته بودین به روزین ولی نه دیگه انقدر بابا!!!!
امروز یکی از آشناهامو فوت کرد... البته اسمش نادر نبود...
اسم شون هر چی که بود خدا رحمت شون کنه!
دلم از این نادرا خواست...
دلم میخواست عجیب دوست صمیمیش باشم..
من با کسی صمیمی نسیتم معمولاً...
شما با اون شریکتون که وبلاگ زدی ُ صمیمی نیستی مگه؟
به هر حال تا دلت بخواد خالی بند و چاخان دور وبرم هستند ....
لب تر کنی آشناتون میکنم تا صمیمی بشین!
این آقا نادر من رو یاد یکی از دوستان وبلاگ نویس انداخت.
خدا حفظ شون کنه الهی
گمون کنم اصلیتش هم آبادانی بوده
اخه اونا به این متد معروف هستند
نه آرمان عزیز نادر شمالی بود!
من که هروز براشون دعا می کنم. خدا حفظشون کنه وهمیشه زنده باشند و ما رو شادکنند.
خداش بیامرزد هرآنکه بی آزار رفت
چقدر زیبا...
ولی به نظر شما اینا فقط حرف نیست؟!!
هیچکس واقعا نمیاد همه ی اشکها و نوازشها و توانشو کابین معشوقش بذاره....
عاشقانه ها همینطورند ... آمیخته با غلو و مبالغه و ...
هر کی دلشو شاد و لبی رو خندون کنه خدا خیلی دوستش داره...