گهگاه به او سری میزنم و اگر فرصتی داشته باشد ، می نشینیم و از گذشته ها
می گوییم و از همکلاسیهای دوره دبیرستان یادی میکنیم!
کریم مغازه ی پرنده فروشی دارد ... مغازه ای که از پدرش به او رسیده و حالا
کریم به عنوان تنها فرزند خانواده و بدون داشتن خواهر و برادر و وارث دیگر صاحب
همه ی مایملک پدری ااست!
در دوران دبیرستان کریم از عشق و عاشقی سهمیه داشت و هر ماه به کسی
دل میداد... تقریبا به همه ی دختران محله دل بسته بود و بعد هم بی دلیل و
با دلیل از آنان گسسته بود ... برایش اسامی متفاوتی ساخته بودیم :
کریم مجنون دون ژوان کریم بی کله عشقی کریم لاشی
کریم دخترکش بید سوخته و .... چندین اسم و لقب دیگر که از یادم رفته
است. پریروز دیدمش ... بی حال و افسرده و غمزده... و چشمانی که انگار
در آستانه ی گریستن ، معطل مانده بودند!!
حالات و ظاهرش به دوران مدرسه شباهت داشت ... همان ایامی که مرتب و
منظم عاشق میشد و دل می سپرد!!
نشستیم و در کنار آواز قناریها و بلبلان سرمستی که شاید از تنگی قفس
شکایت میکردند ، حرف زدیم.... و چقدر زود فهمیدم که کریم عاشق شده و
دوباره فیل اش یاد هندوستان کرده است!؟؟
سالها بود که کریم دیگر دل و قلوه رد و بدل نمیکرد و سرش به زندگی و مغازه
گرم بود... بچه هایش دانشجو بودند و همسرش نیز در منزل برایش همه کار
میکرد .... اما اکنون باز کریم ، مجنون شده بود!! عاشق زنی جوان و 27 ساله
که به خاطر اعتیاد شوهرش، زندگی مشترک را با رای دادگاه به پایان برده بود
و یک روزپایش به مغازه باز میشود و یک جفت "عروس هلندی" میخرد و در همان
نگاه اول کریم را عاشق و شیفته میکند و میرود!!
او این چیزها را می گفت و به چشمان بهت زده ام کاری نداشت ... چقدر شبیه
آن روزهای دبیرستان بود حرفها و حالاتش؟؟!!
عشق ، دوباره او را احیا کرده بود .. او را که دیگر مدتها اهل اصلاح صورت نبود و
ژولیده و نامنظم به نظر میرسید !! حالا کریم مثل درختی که با معجزه بهار
از نو سبز شده باشد ، به روزهای دبیرستان شباهت داشت!
گفتم: اگه بخواهی با تو ازدواج کنه ، شرط میذاره!!
گفت:اگر تو جای او ن بودی برام چه شرطی میذاشتی؟
گفتم:تغییر شغل و خرید یه خونه به نام خودم و یه 206 صفر و مقداری طلا و
جواهر و خلاصه یه زندگی مرفه و راحت!!
کریم که به هیجان آمده بود گفت: اصلا مغازه رو به نامش میزنم و روزی که
بردمش محضر و عقد کردیم ، همونجا توی خیابون تموم این پرنده ها رو به
خاطرش پر میدم و آزاد میکنم !!
کریم دوباره شده بود همان کریم سالهای مدرسه ... بی پروا و احساسی و
بی کله ... و جسارتی یافته بود که میتوانست او را تا سرحد مرگ و نیستی
پیش ببرد !! نمیدانم چرا همان لحظه به یاد شیخ صنعان افتادم و به کریم
گفتم :اگه من جای تو باشم تموم طوطیها و قناریها و خلاصه این پرنده ها رو
براش کباب میکنم و بعد هم یه پالون میذارم پشتم و میذارم سوارم بشه و
میبرمش ماه عسل!!
کریم رنجید . . . خیلی بیشتر از روزگار مدرسه... میدانستم که شیخ صنعان
را نه میشناسد و نه برای چنین حرفهایی ارزشی قائل است!!
همان لحظه و در همان حال مثل نوجوانی که به وجد آمده باشد به من
التماس کرد که یک سی دی از ترانه های قدیمی داریوش را برایش پیدا کنم!!!
دلش هوای ترانه های عاشقانه کرده بود.... پرنده ها آواز میخواندند و جیغ
می کشیدند و زنی چاق و کوتاه قد در پشت شیشه مغازه به کریم نگاه میکرد
و گویی منتظرش بود تا بیرون بیاید... ظاهرا با کریم کار داشت!؟
زدم بیرون و در لحظه ای نگاهم به نگاه آن زن گره خورد.... او مرا نشناخت !!
اما من شناختمش!! همسر کریم بود و من آخرین بار او را بر سفره عقد دیده
بودم که به کریم "بله" گفت ....
وقتی چند قدمی از مغازه دور شدم برگشتم و نگاهی انداختم..... کریم
همچنان در مغازه نشسته بود و زن کوتاه قد مثل غریبه ها از پشت شیشه
به پرنده فروش عاشق نگاه میکرد!!
بعضی وقتا از اینکه زنی بی وفایی میکنه و عاشق میشه و حتی خیانت میکنه خوشحال میشم ! خسته شدم انقدر قصه تکراریه خیانت و بی وفایی مردها رو شنیدم !
تو هم یک بند آتش به این جگر ما بزن جان برادر !
باید خیانت و ویژگیهای خائن را شتاخت .... ما همه در معرض خیانتیم!!
این روزها خیانت در اجتماعات انسانی رایج شده ....
من به نوعی اطلاع رسانی میکنم خواهر دل نازک و خوبم!
پسر ، عشق با خاک یکسان می کند...
کریم را قبل ها شناختم...
گویا!!
البته شما این را بدانید که افرادی مثل کریم باید معالجه شوند .... بیماری کریم پس از سالها که نهفته بود دوباره بیدار شده است ....
البته کریمهای دیگری نیز در دنیای ما فعال هستند که بیماری ندارند ....
آنها خطرناکترند برای اطرافیان....
سلام نوشته های قشنگ!!!
سلام ... مشتاق دیدار !!
کار با پرنده ها ،آدمو یا فیلسوف میکنه یا عاشق!
شاید ... نمیدونم
چقدر هشق در سنین بالاتر آدم رو زنده میکنه...
عشق همیشه احیاگر موفقی است همیشه!
گمشده ی کریم ها چیست
هرگز فکر نمی کنم که او هوس دون ژوان را بخواهد تجربه کنداصلا هوس نیست
عشق هم شاید نباشد
او گمشده اش را می جوید
ایا زن پشت شیشه ی منتظر نتوانست انی باشد که او می خواست؟
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
کریم همیشه اهل افراط بود .... نمیدونم چی باید گفت؟؟
به نظر من کریم هیچ وقت نمیتونه آرامشی در زندگی پیدا کنه
خواندمت. نمی دونم چی بگم.
سلام ... همین که خواندی .. ممنون
سلام دوست من
راستش مثل کریم دور و برم زیاد دیدم
این حس کریم عشق نیست
این یه نوع نیازه که بعضی آدما دلشون می خواد به این باور برسند که هنوزم جوان هستند و مثل دوران جوانی می تونند عاشق بشند
من خودم یه دوستی داشتم که حدود سه سال از طریق همین نت باهاش آشنا شدم
ایشون یه آقای تقریبا ۵۳ هستند و برای من خیلی قابل احترام
دو تا داماد داشت و چند تا نوه
یه مدتی ازشون بی خبر بودم تا اینکه باز دیدم اومده نت
دنبال یه نفر می گشت که براش اعتراف کنه
گفت عاشق یه دختر ۲۴ ساله شده و به خاطر اون دختر حاضره تمام زندگیشو فنا کنه
من سعی کردم فقط شنونده باشم چون ایشون هم مثل کریم اصلا نمی پذیرفت که راهش اشتباهه
و اون دختر خانم هم متاسفانه تمام خواستگاراشو به خاطر این آقا رد می کرد و من به شدت از شنیدن این قضیه ناراحت شدم
بهش گفتم تو اگر واقعا اینو دوست داری بزار بره خوشبخت بشه چون تو از پدر این دختر هم بزرگتری و این آینده اش با تو تباه میشه میگفت اگر بدونم یه روزی به اون نمی رسم از غصه می میرم
حالا سوال من اینه
به نظر شما اسم این حس عشق بود؟؟؟
سلام ... مردها در عاشقی تواناییهای بسیاری دارند! ربطی هم به سن و سال ندارد ... من هم در این یادداشت به شیخ صنعان اشاره ای کردم و گذشتم ... و شما میدانید که شیخ پیری بود دنیا دیده و مریدان و شاگردان بسیار داشت و روزی دل به دختری ترسا بست و شیفته شد و دین و عقل و آبرو بباخت! این حقیقتی از حقایق وجودی مردهاست ...
شاید برای همین است که اسلام به آنها اجازه داده تا چهار همسر برگزینند!
به هر حال عشق پیری گر بجنبد ، سر به رسوایی زند!!
میدانم قدری گیج کننده است ... اما همانطور که مردها در شناختن کامل زنها گاه دچار تردید و حیرت میشوند ، شما نیز به عنوان یک زن در باره کریم قدری متعجب و شگفت زده شده اید!!
این به آن در!!!!
ماجرای آقای 53 ساله نیز از این قاعده مستثنی نیست !!
در جواب کورش نوشتی:او هیچوقت نمی تونه آرامشی تو زندگی پیدا کنه.و این دقیقا درسته.فکر می کنم کسی که یکبار سر بزنگاه ،یعنی زمانی که باید،ولازم است عاشق شود وروح وروانش از این عشق سیراب شود ،دیگر از این شاخه به آن شاخه نخواهد رفت./مرد بسیار هنرمندی را می شناسم که خصوصیات کریم را دارد.یک روز به من گفت:دلیل رفتارم این است که زمانی که نباید عاشق میشدم،عاشق شدم وهرزگی را با عشق اشتباه گرفتم...من برای عاشقی مرزهای سنی وتاهلی قایل نیستم.ولی عشق که بسوزاند و بزرگ ومتعالی کند مرا.نه اینکه خوار و کوچکم کند.
ویس عزیز ! بر من ببخش که فاش میگویم .. آن مرد بسیار هنرمند
به شما و شاید به خودش دروغ گفته است!!
او دارد برای خود راه گریزی درست میکند تا به آرزوهای امروزش برسد....
و معلوم نیست که فردا چه آرزوهایی را در سر می پروراند؟؟
من به عنوان مردی که همواره در بین زنهای زیادی کار کرده ام و با زنهای بسیاری دم خور بوده ام ، عرض میکنم که اینطورهام نیست که می فرمایند!
بخش دو م نوشته ات را نیز بنا به دلایلی نمی پذیرم!!
اگر بخواهم پاسخم را بنویسم کار به درازا خواهد کشید ... پس میگذاریم برای وقتی دیگر ... اما اگر واقعا چنین می اندیشی حتما با این بنده حقیر مشورت کن! نمی خواهم بر سر چنین عقیده ای بمانی ... زیرا میتواند خطرات فراوانی داشته باشد
نمیشه یک نسخه پیچید برای همه کس . گاهی وقتها یک احساس عاشقانه ست. اون قضیه اش خیلی فرق می کنه این احساس یک احساس عمیقه که تو حتی به خاطر تقدسش حاضری از خیلی خواسته هات در یک رابطه چشم پوشی کنی. اما یه وقتهائی خستگیه. یک ازدواج یک پیوند که سالهای سال باید تداوم داشته باشه ... تا مرگ و در این پیوند نه حرف مشترکی هست و نه احساس مشترکی بالاخره طرفین نیاز به کسی رو پیدا می کنند که گاهی باهاش حرف بزنند و یا حتی یک رابطه ی سالم دوستانه داشته باشند. اما گاهی هم هستند کسانی که فقط دنبال تنوع هستند امروز با یکی فردا و فردا ها هم هر روز با کس دیگری. این جالب نیست. اما همیشه قضاوت کردن در این جور موارد خیلی سخته هر انسانی در یک شرایط خاص داره زندگی می کنه با رنجهای مخصوص به خودش و با دردهای منحصر به خودش. هیچوقت نباید قضاوت کرد.
چیزی که من در مورد یک زن همیشه توصیه می کنم یک زن نباید زنانگی خودش رو فراموش کنه نباید بذاره صورت مملو از چین و چروک و خستگی زندگی و یک هیکل دربه داغون و یک روحیه کسالت بار تبدیلش کنه به یک موجود سخت تحمل ... یک زن باید همیشه یک زن باقی بمونه با ظرافتها و لطافتهای مخصوص به خودش حتی در هفتاد سالگی
سلام ... احتراما باهاتون موافق نیستم!
مشکل اینه که من از یه طیقه و شما ازیه طبقه دیگه در یه ساختمون داریم
به یه چشم انداز نگاه میکنیم!!
برای رسیدن به تفاهم یا من باید زن میشدم و یا اینکه شما مرد میشدید!
اون هم که نمیشه .... بنابراین با همین اختلافها مون به زندگی ادامه میدیم!
ای بابا...انقدر واقعیه و انقدر قابل لمس که آدم دلش میگیره،معلوم نیس مقصر کیه یا قربانی،همه جفتشن،هممون شخصیت های خاکستری داستان هاییم !
دوست داشتم از همسرش هم بگی،اون هم حصل یکی از این عشق های آتشین کریم بود یا نه ؟
حامد جان ! منم یادم نیست !!
کریم همیشه با من رابطه نداشت!! اما این هم قصه ی یه زندگی بود!
.. و چقدر زندگی تنوع داره با این قصه های جورواجورش!
راستی عروس هلندی اسم پرنده است ؟!
چه باحال !
بله ... پرنده ای از راسته ی طوطیان .... و چقدر زیبا و دیدنی!
گیج شدیما خداییش !
دلم نمی خواد دیگه اصلا به آدما و کاراشون فک کنم .
خیلی پیچیدن ! عجیب !
عشقم خیلی پیچیدس !
چرا واقعا ؟!
ولی می دونم همه می تونن از این کارایی که که دیگران انجام می دن و ازش تعجب می کنن رو تجربه کنن !!!
بله ... الهه جان
باید تجربه کرد و به آدمهای مجرب گوش داد! برای جوونها لازمه مخصوصا
من ماندم این کریم چه آدمی بود که این همه عشق و شکست نابودش نکرد!!
کریم و کریم ها عشق را آباد می کنند...
از نوع افراطی...
سلام .... درود بر شما !! من همیشه می خندیدم و به کریم
می گفتم : تو باید خروس خلق میشدی!
خوب شما نظرتون رو بگید تا بدونم نظر مردانه شما در موردش چیه؟
خب شما میدونی که با نوشتن و واژه پردازی نمیشه ....
دعا میکنم سعادتی نصیب بشه و یه جا بطور اتفاقی شما رو ببینم و
حرف بزنیم ... حتما تایید میکنید که این موضوعات رو باید با حرف زدن به
یه جایی رسوند !! معمولا من توی حرف زدن هم اولش شنونده خواهم بود!! این عادتمه !! الان هم واقعا از طریق جملات نمیشه نتیجه گرفت و ادمو خسته میکنه!! شاید وقتی نصیب شد!
به هر حال از حساسیت تون ممنونم !!
ممنون که به نظریاتم عنایت دارید!!
اومدم سلامی عرض کنم!!
همچنان نوشته هایتان را میخوانیم!!
سلام خانوم ... من مشتاق دیدارت بودم ... راستش ادرس شما رو توی جریان ویروسی شدن کامپیوترم گم کردم!!
ممنون عزیزم که به یادم هستی!! خدمت خواهم رسید!
سلام
عمو فرخ!!! خیلی عجیبه هااااااااا! امروز شنیدم یه مردی که همیشه ادعای عشق به همسرشو داشت و همسرشم جونش براش میرفت و اون آقاهه البته انقدر بی دست و پا بود که من همیشه میگفتم چطوری این یه زنو هم گرفته...، ازدواج مجدد کرده در ۵۷ سالگی و بای دختر ۲۷ ساله ازدواج کرده...
سلام علیکم .... می بینی من چقدر به روزم؟؟؟
حکایت عشق و عاشقی و ازدواج و خیانت خیلی پیچیدست
این دوست شما هم شاید حق داشته و شاید هم نداشته و شاید همیشه برای زن پشت شیشه غریبه بوده و برای همین عاشق شده و شاید هم هوس بوده و شاید .....
نمی دونم
می بینی زندگی و روابط انسانها چقدر در ابهام فرو رفته؟
بخشی از انرژی ما صرف حل کردن معادلاتی میشه که معمولا جوابی ندارند
امان از عشق وامان از عشق پیری که گر بجنبد سر به رسوایی زند .


کاش دوباره عاشق اون زن خپل میشد
میدونی وقتی مامان و بابای خودمو میبینم، میفهمم خوشبخت یعنی چی
مردها کمی بوالهوسند!!
البته اکثرشون