در پای کوهی بلند دریاچه ای آرام و زیبا ، خفته است و شب با آسمانی مهتابی
و ستارگان بی شمارش مرا در آغوش می فشرد و از آرامشی بی انتها سرشارم
میکند!! به شعله های آتشی که برافروخته ام خیره نگاه میکنم و به صدای
گاه به گاه جغدهایی که بر فراز سرم در پروازند ، گوش می سپارم و از زندگی
و از شب واز آسمانی که غرق در ستاره است ، لذت می برم!
.... میدانم این لحظات دیری نخواهد پایید و زمان رفتن فرا می رسد... و این رویا
فرو خواهد ریخت!! همیشه چنین است که لحظه های شیرین خیلی زود سپری
میشود... مانند لحظه هایی که با تو گذشت و دیری نپایید!
آری لحظه های وصال و دلدادگی همیشه رو به اتمام است ...لحظه های معاشرت
من و تو نیز رو به پایان است... این روزها و شبها که یکدیگر را میخوانیم و میفهمیم
دارد چون برق و باد میگذرد!
حتی اگر همه ی بندها و زنجیرها را به کار گیریم ، نمیتوان این رویاها را به اسارت
درآورد ... ما به سوی هجران و دوری و مفارقت در حرکتیم.. و این سرنوشت حتمی
ماست!! نگو تلخ شده ام!! حقیقت تلخ و عبرت انگیز است...نگو در لحن و صدایم
اندوهی سنگین جاری ست ... من در کنار این آتشی که رو به خاموشی میرود
با تو سخن میگویم!! ما برای رفتن آمده ایم ... نه برای ماندن! این فریبی ظالمانه
خواهد بود که خویشتن را بدان سرگرم بسازیم و خیال کنیم که تا همیشه باقی
می مانیم!! همه ی پدیده های زندگی در تلاش اند تا به یادمان آورند که جاودان
نیستیم و باید روزی بانگ رحیل سر دهیم!!
...اگر روزی گسستم و رفتم ، دلم برایت تنگ میشود خیلی زیاد!!
سلام فرخ جان
بسیار زیبا و پر احساس نوشتی
قلم لطیفی داری
بابا با اون جبهه ای که قیصر شما بر علیه گربه ماده ها گرفته بود فکر نمی کرد م به این لطیفی بنویسی
قلمت همیشه سبز باد دوست من
مرسی خانوم من بستگی به حال و احساسم مینویسم.
گاهی اونجوری و گاهی اینجوری!!
یه غم عجیبی داشت
ولی خیلی قشنگ بود...
سلام بانو امروز دلتنگ و افسرده بودم .... و شد این!
حسرت همیشگی،حرف های ما هنوز نا تمام،تا نگاه می کنی،وقت رفتن است.باز همان حکایت همیشگی.پیش از آنکه با خبر شوی،لحظه ی عزیمت تو نا گزیر می شود.ای...ای دریغ و حسرت همیشگی...ناگهان چه زود دیر می شود.
ناگهان چه زود دیر میشود...
وقتی متن شما را خوندم یکدفعه همه چی ریخت تو سرم.سرم پر از واژه ی فراق شد.انگار هیچ وصلی دیگر نیست.در گوشم پژواک فراق هیاهو کرد.و یادم آمد که جهان همیشه به سوی رفتن است.ماندگاری معنا ندارد.
می رویم ولی رو به سوی دیگر نه رو به پایان و خاموشی. می رویم برای آغازی دیگر
...
شاید اگر با هم بودنتان کنار آن آتش و زیر سقف پر ستاره آسمان را با یاد روزهای جدایی تلخ نمی کردی امروز خاطره زیباتری از آن شب در قاب چشمانت باقی مانده بود...
سلام آقا فرخ
خیلی زیبا بود و البته یه جورایی تلخ
فایده ای نداره ... در همه ی خوشیها و لحظه های خوب
همین دغدغه ها برای آدم کوفت میکنند... ممنونم
زیبا بود ...
دلم برایش تنگ می شود در تمام لحظه ها .. خیلی زیاد !!
فرخ عزیز

چرا اینهمه غم داری
گوش شنوایی دور و برت نیست که باهاش حرف بزنی و اون فقط گوش کنه تا شاید یکم خالی بشی
ای کاش کلمات قدرت بیان حس درونی آدمی را داشت
هر فقط غم داری بیا مطلب بنویس و بدون که دوستهای وبلاگی با دوستهای دور و برت فرق می کنن چون نه فقط در خوشی بلکه در دلتنگی و تنهایی درونی تو خودشونو سهیم می دونن
دوستارت الهه زمینی
الهه جان .... من غمهای بزرگی دارم و تو اینو خوب فهمیدی.....
سالهاست که درد میکشم و صبر میکنم و .......
خیلی ازت ممنونم که با صداقتی شیرین باهام حرف زدی!!
همین....!!!
دلت برایم تنگ میشود...؟؟!! فقط همین...؟؟!!
همیشه دلتنگ تو خواهم بود!
نگذار دلتنگ شوی!
همیشه بمان شاید او هم از نبودت دلتنگ شود!
تلاشم بر ان است که بمانم ... اما گاهی دست ما نیست!!
ممنون دوست عزیزم
از خود که رها میشوم
تازه میرسم به تو، به آشفتهء درونت، من با غم چشم هایت آشنایم برادر، من از خویشاوندان قلب توام، و قتی تو اشک میشوی، بدان که من پروانه ام، و وقتی که لبخند میشوی ، بدان که زیبا ترین آواهای سرمستی را در شور شکفتنت سر میدهم، برادر با همهء غم هایمان و آرزوهایی که هرگز بهارشان را بتماشا ننشستیم ، باز هم لبهایی داریم تشنهء لبخند و چشم هایی داریم بیقرار سیرایی لبهایمان از لبخند، میدانم که میگویی درد را چه به لبخند؟! تا کنون چهرهء فسرده پدری را دیده ایی که چگونه با لبخند فرزندانش میشکفد؟ فرخ جان در این دنیای مجازی که گاه از حقیقت هم صادق تر مینماید ، هستند چشم هایی که با درد دوستان میگریند و لبهایی که به شاد بودن دل هر دوستی لبخندی زلال بر آنها جاری میشود، تو، و ما ، همیشه در قلب هم خواهیم بود..... و اینست معجزهء دوست داشتن، دوستت دارم برادر.
چه کامنت زیبایی !!؟؟ دلگرم کننده و امید بخش بود!!





جز تشکر و شرمساری چیزی ندارم که به پایت بریزم!!
ایکاش این دلتنگی ها را ترجمان بود
چقدراحوال درودنمان متغییر می شود
به آن ور آبی ها حسرت که می خورم فکر می کنند به
خاطر رفتارشان است
در صورتی که به این است که در ذهنشان هرگز انتظار رحیل نیست
گوئی جاودانند
آری کوروش عزیز
به قول شاعر: زمان را دریابیم که جاودان نیستیم
زمان را دریابیم که در برابر آن پاسخگوییم
" سخت نگیر جانم .. سخت نگیر "
اینو الان دیدم که شما جایی نوشته بودی و کلی دلداری بودی
پس سخت نگیر جانم ..سخت نگیر
ممنون از دقت و تذکرتون
ما انسانها متغیریم .... خدا کند که تغییرات منفی ما لحظه ای باشد و گذرا
حقیقت دیر پایی ست تلخ شده
زیرا تلخ خواهی از ماست
رویا ، آتش ،کوه ، دریاچه آرام
مگر هنوز اینها وجود دارند؟
بله هنوز وجود دارند ... و همین امیدوار کننده است
سلام
شرمنده که دیر اومدو.آخه چند روزی میلم رو چک نکرده بودم.
سلام ... مهم نیست!
همین که اومدی مهمه عزیزم!
سلام فرخ خان..
خیلی احساسی بود...
یه جورایی یه بار این حو تجربه کرده بودم..
سلام ... میدونم .. برای همه ممکنه پیش بیاد!!
سلام فرخ جان دلم برای نوشته هات تنگ شده بود.
من خودم دلم گرفته بود.تو هم که اشک منو دراوردی.
سلام ... و من چقدر دلم برات تنگ شده بود!!
خواهر نادیده ام دوستت دارم! غصه هایت نابود باد
چه زیبا
اما خداکنه این دلتنگی دو طرفه باشه نه یک طرفه اون وقت درد عجیبی داره که کشیدنی ست نه توصیف کردنی...
ممنون از کامنت قشنگت
دلم و تکون دادی
نمیدونم گرفتی دلم را یا شادش کردی
امیدوارم باعث رنجش و اندوهت نشده باشم عزیزم
سلام فرخ عزیز
من فکر می کنم این پست مخاطب خاص دارد. و به احترام آن مخاطب خاص سکوت می کنم.
پست زیبائیست و تراوشات یک روح لطیف و حساس و دلتنگ میباشد.
مخاطب خاص .... بله خاص